loading...
مسجود ملائکه
محمدحسین اقراری بازدید : 162 شنبه 1392/11/05 نظرات (0)

\"زندگی       محمد تقى مصباح يزدى در سال 1313 هجرى شمسى در شهر كويرى يزد ديده به جهان گشود. وى تحصيلات مقدماتى حوزوى را در يزد به پايان رساند و براى تحصيلات تكميلى علوم اسلامى عازم نجف شد; ولى به علت مشكلات فراوان مالى، بعد از يكسال براى ادامه تحصيل به قم هجرت كرد. از سال 1331 تا سال 1339 ه.ش در دروس امام راحل(قدس سره) شركت و در همين زمان، در درس تفسير قرآن، شفاى ابن سينا و اسفار ملاصدرا از وجود علامه طباطبايى(رحمه الله)كسب فيض كرد. وى حدود پانزده سال در درس فقه آيت الله بهجت مدظلّه العالى شركت داشت. بعد از آن كه دوره درسى ايشان با حضرت امام به علت تبعيد حضرت امام قطع شد، معظّم له به تحقيق در مباحث اجتماعى اسلام، از جمله بحث جهاد، قضا و حكومت اسلامى، پرداخت. وى در مقابله با رژيم معدوم پهلوى نيز حضورى فعّال داشت كه از آن جمله، همكارى با شهيد دكتر بهشتى، شهيد باهنر و حجة الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجانى است و در اين بين، در انتشار دو نشريه با نام هاى \"بعثت\" و \"انتقام\" نقش داشت كه تمام امور انتشاراتى اثر دوم نيز به عهده معظّم له بود. سپس در اداره، مدرسه حقّانى به همراه آيت الله جنتى، شهيد بهشتى و شهيد قدوسى فعّاليّت داشت و حدود ده سال در آن مكان به تدريس فلسفه و علوم قرآنى پرداخت. از آن پس، قبل و بعد از انقلاب شكوه مند اسلامى با حمايت و ترغيب امام خمينى (قدس سره)، چندين دانشگاه، مدرسه و مؤسّسه را راه اندازى كرد كه از مهم ترين آنها مى توان از بخش آموزش در مؤسّسه در راه حق، دفتر همكارى حوزه و دانشگاه و بنياد فرهنگى باقرالعلوم نام برد.

ايشان هم اكنون رياست مؤسّسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(رحمه الله) را از جانب مقام معظّم رهبرى برعهده دارد. معظّم له در سال 1369 به عنوان نماينده مجلس خبرگان از استان خوزستان و اخيراً نيز از تهران به نمايندگى مجلس خبرگان برگزيده شده است. ايشان داراى تأليفات و آثار متعددى در زمينه هاى فلسفه اسلامى، الهيّات، اخلاق و عقايد مى باشد.

\"بقیه

استاد، آيت الله محمدتقى مصباح يزدى، يازدهمِ بهمن ماه هزار و سيصد و سيزده، برابر با بيست پنجم شوال هزار و سيصد و پنجاه و سه هجرى قمرى، در دامان پرمهر خانواده اى بسيار متدين و مذهبى در شهر يزد به دنيا آمد.

زندگى پدر و مادر استاد در منزل ميراثىِ مادريشان با سختى بسيار مى گذشت. مادر با كمك خاله ها، در خانه جوراب مى بافت تا پدر براى گذران زندگى جوراب ها را در مغازه بفروشد. اين شغل بسيار كم درآمدى بود; به طورى كه پدر مى بايست هر از چندى مبلغى قرض مى كرد تا به كارش سامانِ دوباره دهد.

استاد درباره آن روزگار چنين مى گويد:

يادم مى آيد بهترين غذايى كه دوست داشتيم و هفته اى يك مرتبه مى خورديم اين بود كه با برادرم از مدرسه كه مى آمديم، دو ريال و ده شاهى سرشير مى خريديم، و مادر كمى آب قند درست مى كرد و با اين سرشير قاطى مى كرد، و اين بهترين شام آخر هفته بود.

با وجود همه سختى ها اين خانواده بسيار مذهبى و شيفته اهل بيت(عليهم السلام) در آن دوران خفقان رضاخانى، كه برپا كردن مراسم عزادارى مطلقاً ممنوع بود، شب هاى محرم در زيرزمين منزل، مجلس توسل و عزادارى برقرار مى كردند، و شب هاى جمعه دعاى كميل و ذكر حديث و صبح هر جمعه نيز دعاى ندبه برگزار مى گشت; به طورى كه پدر دعاى ندبه را حفظ شده بود و آن را از بر مى خواند.

همين علاقه و دلبستگى به دين و علاقه مندى به خاندان عصمت و طهارت(عليهم السلام) سبب شد كه اولين فرزند خانواده «محمدتقى» نام گيرد.

پيش از تولد محمدتقى، مادر خواب مى بيند كه «قرآن» به دنيا آورده است. با نگرانى خواب خود را نزد معبّرى به نام سيدمحمدرضا اماميه، كه از علماى يزد بود، بازمى گويد. سيد در پاسخ مى گويد: فرزندى كه متولد مى شود پسر است، و بشارت باد كه او عالم و حامى قرآن خواهد بود.

اين خواب، هرچند بعدها به فراموشى سپرده شد، ناخودآگاه موجب علاقه شديد والدين، و به خصوص مادر محمدتقى به وى و آينده اش گشت.

دوران مدرسه

روزگار كودكى محمدتقى در آغوش خانواده اى اينچنين پاكدل و باصفا، با اندوخته هايى ارزشمند از تربيت ناب دينى سپرى شد، و او براى كسب دانش و معرفت بيشتر راهى دبستان گرديد. محمد تقى چنان مشتاق دانستن بود كه همه ساله در امتحانات پايانى، شاگرد ممتاز مدرسه شناخته مى شد و همين امر موجب محبوبيت او نزد مدير و معلمان مدرسه گشته بود، و آنان وى را تشويق مى كردند كه با ادامه اين شيوه درس خواندن، از مخترعان و مكتشفان و دانشمندان برجسته ميهن باشد. اما محمدتقى آرزويى ديگر داشت. او تنها به تحصيل علوم دينى و كسب معارف الهى مى انديشيد، و بر همين اساس بود كه در انشاى كلاس چهارم نوشت مى خواهد به نجف برود و درس دينى بخواند. اين انشا آموزگار و هم شاگردى هاى محمدتقى را شگفت زده كرد; چه هم كلاس ها كه خود آرزو داشتند روزى خلبان، سرهنگ، وزير، وكيل يا... شوند، مى ديدند شاگرد ممتاز مدرسه عجب پيشه اى براى آينده اش در نظر گرفته است!

اين شگفتى در آن دوران بى سبب نبود; دورانى كه جامعه هيچ اقبالى به علوم دينى نداشت. از اين گذشته روحانى و عالم دينى به ديده تحقير نگريسته مى شد، و دستگاه تبليغات رضاخانى بيشترِ مردم را به روحانيان بدبين ساخته بود. البته پيرمردها و پيرزن هايى بودند كه به طور سنتى علايقى مذهبى داشتند; اما براى نسل جوان آن روز، از اسلام جز نامى نمانده بود. اغلب روحانيان، به زور يا به دلخواه، از لباس روحانيت خارج شده، به كسب و كار مشغول بودند، و علماى اسلام در فقر بسيار شديدى، كه تصور آن براى مردم اين زمان دشوار است، به سر مى بردند. حال در چنين روزگارى اگر كسى مى گفت كه مى خواهد آخوند شود، بسيار شگفت انگيز بود.

افزون بر تربيت و آموزش هاى پدر و مادر، آنچه محمدتقى را به اين سوى مى كشيد جذبه معنوىِ شيخ احمد آخوندى بود. شيخ احمد، روحانى دل سوخته و متعهدِ ساكن نجف بود. او هر از چندى براى سركشى به موقوفه اى كه متولى آن بود به يزد مى آمد و ميهمان خانه آنان مى شد.1 حالات عرفانى و عبادى او بسيار زيبا و باشكوه بود. شيخ نيمه هاى شب بيدار مى شد و وضو مى ساخت. سپس فانوس كوچكى به دست مى گرفت و به مسجد مى رفت و بين الطلوعين به خانه باز مى گشت. مشاهده اين حالات، تأثيرى عميق بر روحيه محمدتقى گذاشت، و اين تأثير آن گاه دو چندان شد كه شيخ به او گفت: «بچه اى كه به اين خوبى نماز مى خواند و به اين خوبى درس مى خواند چه بجا و مناسب است كه طلبه و عالم دينى بشود». اينچنين بود كه عشق به فراگيرى علوم و معارف الهى در جان او زبانه كشيد، و بعد از آن ديگر هيچ ذوق و شوقى نداشت جز هجرت به نجف و تحصيل علوم دينى.

آغاز طلبگى

محمدتقىِ نوجوان در سال تحصيلى 26ـ1325 دوره ابتدايى را به پايان برد. انتظار به سر آمده بود و شيفتگى به فراگيرى علوم دين موجب شد كه او به جاى گذراندن تعطيلات و تفريحات، از همان ابتداى تابستان وارد حوزه علميه يزد شود. محمدتقى در يكى از حجره هاى مدرسه شفيعيه ـ واقع در ميدان خان ـ ساكن شد و بى اعتنا به وضع نابسامان حوزه، و مخروبه بودن مدارس و حجره ها، و نيز فقدان استاد و برنامه درسى منظم، چنان به درس و بحث و مطالعه اهتمام ورزيد كه در مدت چهار سال، تمام مقدمات و سطوح متوسطه را تا رسايل و مكاسب، با تحقيق و جديت فوق العاده اى به پايان برد; حال آنكه گذراندن اين مدارج، به طور معمول حدود هشت سال زمان مى طلبيد.

البته او اين پيشرفت ها و موفقيت ها را بيشتر مرهون عنايات و زحمات استادان خود، به خصوص مرحوم حاج شيخ محمدعلى نحوى مى داند; چه آن مرحوم براى تعليم وى وقتِ زيادى صرف مى كرد و به صورت خصوصى درس مى گفت، و هرقدر كه او آمادگى داشت، كوتاهى نمى كرد. همچنين به جاى مباحثه، پرسش هايى براى او مطرح مى ساخت، يا از او مى خواست كه خلاصه درس ها را بنويسد و بعد آن خلاصه ها را به عربى برگرداند; آن گاه اين نوشته هاى عربى را مى گرفت و تصحيح مى كرد.

استادان ديگرى كه او در اين دوره از محضرشان بهره برد از اين قرارند: مرحوم حاج محمدعلى نحوى كه در همان مدرسه شفيعيه حجره داشت. او ادبيات و بخش چشم گيرى از سطوح را نزد مرحوم نحوى آموخت; مرحوم شيخ عبدالحسين عرب و عجم كه استاد شرح نظام او بود; مرحوم آقا سيدعلى رضا مدرسى ـ شاگرد آقا ضيا عراقى ـ مقدارى از شرح لمعه و رسايل را به او تعليم داد; و بالاخره حاج ميرزامحمد انوارى، كه قسمت هايى از قوانين الاصول را در محضر ايشان فرا گرفت.

محمدتقى، همچنين در كنار دروس رسمى حوزه، با انگيزه علم دوستى و حقيقت جويى، برخى علوم روز از قبيل فيزيك، شيمى، فيزيولوژى و زبان فرانسه را نزد روحانى فرهيخته اى به نام «محقّقى رشتى» كه بعدها از سوى مرحوم آيت الله العظمى بروجردى به آلمان اعزام شد، مى آموخت.

هجرت به نجف

طلبه جوان، با ذوق و شوق فراوان گرم تحصيل بود كه بار ديگر شيخ احمد آخوندى كه اول بار انفاس قدسى اش او را دلباخته معارف قرآن و عترت(عليهم السلام) ساخته بود، به ميهمانى شان آمد. شيخ با مشاهده آن همه علاقه و پيشرفت، وى را تشويق كرد كه براى ادامه و تكميل تحصيلات به نجف اشرف هجرت كند و خانواده را نيز ترغيب نمود تا براى حمايت از او به نجف مهاجرت كنند و مقيم آن ديار شوند.

به اين ترتيب پدر و مادر كه دلبسته فرزند بودند، تصميم گرفتند خانه و وسايل كارشان را بفروشند و به نجف هجرت كنند. هرچند پيشنهاد اوليه محمدتقى اين بود كه به او اجازه دهند به قم سفر كند و در آن حوزه ادامه تحصيل دهد; اما خانواده اصرار داشتند كه از همان ابتدا به نجف بروند. به هرحال مجاورت مرقد اميرمؤمنان(عليه السلام) و رونق فراوان حوزه نجف سبب شد كه آنان در اين تصميم جدى تر باشند و سرانجام به نجف هجرت كنند. از اين رو، اواخر سال 1330 بود كه همگى راهى نجف شدند.

قرار بود طلبه جوان با خيال آسوده به درس و تحقيق بپردازد و پدر و مادر كار بافندگى خود را در آنجا از سر گيرند; اما پس از شش ماه كه به زحمت در آنجا ماندند، وضع كارى خانواده رونقى نگرفت و تلاش هاى فراوانِ پدر براى كسب درآمد كارگر نيفتاد، و در نهايت مجبور شدند به ايران مراجعت كنند. محمدتقى اصرار داشت كه دست كم اجازه دهند او براى مدتى به تنهايى در نجف بماند و وقتى وضع مالى شان در ايران سامان يافت نزد آنان بازگردد; اما والدين او و به خصوص مادر به هيچوجه رضايت نمى دادند. مرحوم آقا شيخ محمدعلى سرابى و مرحوم آقا سيدعلى فانى (علامه فانى) به منزل آنان آمدند و به پدر اصرار كردند كه بگذاريد فرزندتان اينجا بماند. يكى از آنان گفت: «اگر شما پسرت را با اين استعداد سرشار، از اينجا ببرى و نگذارى به تحصيل ادامه دهد، امام زمان(عليه السلام) از شما راضى نخواهند بود». اما پدر گفت: «من مى توانم تحمل كنم ولى مادرش نمى تواند، و آن قدر به او دلبستگى دارد كه جانش در فراق او به خطر مى افتد».

به هر روى، تقدير نبود كه محمدتقى در نجف بماند و تقريباً پس از يك سال تحصيلى، اواخر ارديبهشت يا اوايل خرداد سال بعد همراه خانواده به تهران عزيمت كرد، و چون هنوز سر و سامانى نداشتند و از طرفى پايان سال تحصيلى فرا رسيده بود، محمدتقى تابستان آن سال را در تهران و با خانواده سپرى كرد.

اقامت در نجف، هرچند كوتاه بود، خاطرات بسيارى به يادگار گذاشت. گرمى بازار درس و بحث و حضور علماى بزرگى چون مرحوم حكيم، مرحوم شاهرودى، مرحوم سيدعبدالهادى شيرازى، مرحوم ميرزا آقا استهباناتى كه آن روزها از علماى تراز اول بودند و امثال مرحوم خويى كه در رتبه بعد قرار داشتند، شكوه و جلال خاصى به حوزه نجف بخشيده بود.

او از همان آغاز مى كوشيد ضمن احترام به همه بزرگان حوزه، به هيچ بيتى وابسته نشود. از همين روى، تمام مدتى كه در نجف بود به خانه هيچ يك از مراجع رفتوآمد نمى كرد; مگر در يكى از اعياد كه به اتفاق استادش، آقاى فانى، براى عرض تبريك، چند دقيقه اى به خانه همسايه شان مرحوم آقاسيدجمال گلپايگانى رفتند. او اين شيوه را در قم نيز ادامه داد، و با وجود ارادت و محبتى كه از بزرگان حوزه در دل داشت، جز براى درس گرفتن، يا شركت در مجالس سوگوارى اهل بيت(عليهم السلام) كه در منزل مرحوم آيت الله العظمى بروجردى برپا مى شد، به بيوت آنان رفتوآمد نمى كرد.

هجرت به قم

خانواده از نجف بازگشتند و قرار شد براى مدتى در تهران بمانند. اما محمدتقى تصميم داشت براى تحصيل به قم عزيمت كند. خانواده ابتدا بناى مخالفت گذاشت كه «ما هنوز استقرار پيدا نكرده ايم و درآمد قابل توجهى نداريم كه به تو كمك كنيم تا بتوانى درس بخوانى» و حتى از بعضى بستگان اهل علم خواستند تا او را قانع كنند كه دست كم يك سال در تهران بماند تا پس اندازى براى خرج تحصيلش فراهم كنند. ولى او به هرحال نمى پذيرفت; زيرا معتقد بود درس خواندن در حوزه يك واجب شرعى است كه رضايت والدين در آن دخالتى ندارد; هرچند سرانجام توانست با گفتوگوهاى مؤدبانه و دلايل متين خود، آنان را قانع سازد و رضايتشان را جلب كند. به اين ترتيب، محمدتقى تابستان آن سال را در انتظار آغاز سال تحصيلى همراه خانواده در تهران ماند.

مهدى، برادر كوچك تر محمدتقى بود، و در يك فروشگاه ظروف آلومينيوم شاگردى مى كرد. او از پس انداز ناچيز خود در طول تابستان، يك چراغ فتيله اى، يك بشقاب، يك قابلمه، يك قاشق و يك قورى فلزى براى برادر خريد تا با خاطرى آسوده تر در قم زندگى كند و درس بخواند.

البته محمدتقى نيز در تابستان بى كار نبود و با تدريس در كلاس هاى تابستانى توانست شصت تومان به دست آورد. با چهل تومانِ آن يك پتو خريد و بيست تومان باقى مانده را خرج راه ساخت. او حدود بيست روز مانده به آغاز درس ها راهى قم شد تا بلكه بتواند حجره اى بگيرد و سامانى بيابد.

يافتن حجره كار آسانى نبود. آن روزها دو ـ سه مدرسه كوچك در گوشه و كنار قم، و دو مدرسه بزرگ در نزديكى حرم مطهر وجود داشت: يكى مدرسه فيضيه و ديگرى مدرسه حجتيه. احتمال اينكه در اين دو مدرسه به كسى حجره بدهند، بيشتر بود; اما با وجود اين، شرط ورود به مدرسه تازه ساز حجتيه آن بود كه طلبه مى بايست بيست سال تمام داشته باشد، و محمدتقى هنوز 19 ساله بود. به اين ترتيب تنها مدرسه فيضيه باقى مى ماند. پيدا كردن متولى مدرسه بسيار مشكل بود. «مى بايست هر روز ساعت ها كنار حسينيه اى كه نزديك منزلش بود مى نشستى كه اگر يك وقت از منزلش خارج شد، پيدايش كنى و دست به دامنش شوى و از او حجره بخواهى! او هم اگر سرِحال بود و حوصله داشت، برخورد خوبش اين بود كه \"حالا شما چند روز صبر كنيد، شايد حجره خالى پيدا شود!\" و از اين جور جواب هاى سربالا».2

يكى دو ماه به همين صورت گذشت و او موفق نشد حجره اى پيدا كند. در اين مدت، هر چند روزى ميهمان يكى از دوستان و همشهرى ها بود، و كم كم احساس مى كرد ميزبان ها از حضورش خسته شده اند. از طرفى درس ها شروع شده بود و او هنوز سرگردان بود، و از سويى پس اندازش نيز تمام شده بود.

اين گرفتارى ها عرصه را بر او تنگ كرده بود، تا اينكه سرانجام روزى متولى را در حياط مدرسه ديد و با ناراحتى به او گفت: «آقا! من دو ماه است اينجا سرگردانم و شما هم با اينكه حجره خالى داريد، مرتب وعده مى دهيد و عمل نمى كنيد. شاهدش هم اين است كه شخصى كه بعد از من آمده بود، به شما مراجعه كرد و به او حجره داديد، و با اينكه من قبل از او آمده بودم، به من حجره نداديد!..». متولى مدرسه نيز در پاسخ، جواب تندى داد و كاملا مأيوسش كرد. بر اثر نااميدى و احساس غربت، بغضش تركيد و با گريه زمزمه كرد: «اگر به من حجره ندهيد، از شما به حضرت معصومه(عليها السلام) شكايت مى كنم!» اما متولى مدرسه هيچ متأثر نشد.

طلبه جوان با حالت گريان از او دور مى شد كه مشهدى ماشاءاللّه، خادم مدرسه فيضيه، صدايش كرد و گفت: «آقاى يزدى! چرا گريه مى كنى؟! و بعد آهسته گفت: ناراحت نباش، من به شما حجره مى دهم!»

مشهدى اين را گفت و از او دور شد. مدتى گذشت و او همچنان در انتظار آمدن مشهدى ماشاءاللّه بود. بالاخره خادم مدرسه با طلبه ديگرى به نام سيدعلى محمد پيدا شد. او نيز جوانى يزدى بود و دنبال حجره مى گشت، و به اين ترتيب با هم به حجره مورد نظر رفتند. «حجره كه چه عرض شود، يك فضاى باريكه اى بود كه در واقع انبارى زير پله هاى واقع در زاويه مدرسه به شمار مى رفت و اسباب آبپاشى و جارو و از اين قبيل را آنجا نگهدارى مى كردند. تخت شكسته اى هم در يك گوشه آن افتاده بود. ديوارها تا سقف نم داشت و ابداً آفتاب به آنجا نمى تابيد، و درِ آن هم شيشه نداشت!»

با اين حال هر دو آن قدر خوشحال شدند كه گويى بهشت را به آنان داده اند. محمدتقى و سيدعلى محمد حجره را تميز و مرتب كردند و تصميم گرفتند در آن زندگى كنند.

با وجود آنكه روزها بيشتر بيرون حجره به سر مى بردند و شب ها نيز فقط براى چند ساعت استراحت به آنجا مى آمدند، بعد از ده ـ دوازده روز هر دو، بر اثر رطوبت، دچار پادرد و كمردردى شديد شدند. مدتى با همين وضع گذشت تا اينكه روزى يكى از طلبه هاى يزدى نزد آنان آمد و گفت كه رفيق هم حجره اش ازدواج كرده به منزل منتقل شده است، و وسايل حجره آنان را به حجره خودش برد، و به اين ترتيب از آن به بعد ايشان حجره دار شدند; حجره اى كه به اصطلاح آبرومند بود و مى شد در آن زندگى كرد.

سال اول به اين منوال در مدرسه فيضيه گذشت. محمدتقى روزانه در چهار درس شركت مى كرد: درس خيارات مكاسب مرحوم آقامرتضى حائرى، كه صبح ها در منزل ايشان برقرار مى شد; جلد اول كفايه مرحوم آقاشيخ عبدالجواد جبل عاملى كه اول طلوع آفتاب در مسجد عشقعلى برگزار مى شد، و او با يكى از دوستانش پيش از طلوع آفتاب اين درس را مباحثه مى كردند; جلد دوم كفايه نزد مرحوم آقامرتضى حائرى كه عصرها در منزل ايشان برگزار مى شد; و ديگرى درس منظومه بود. آموختن و مطالعه و مباحثه اين دروس، تمام وقت او را پر مى كرد، و در شبانه روز پنج تا شش ساعت براى استراحت و ديگر امور باقى مى ماند. اما وى با علاقه و شوقى وصف ناپذير مشكلات و كاستى ها را به جان مى خريد و دل مشغولى عمده اش پرداختن به درس و بحث بود.

او مشكلات خود را در آن دوران اين گونه توصيف مى كند:

...نهايت كمكى كه خانواده ام مى توانستند به من بكنند ماهيانه حدود بيست تومان بود، كه آن هم مرتب نمى رسيد، و گاه مى شد كه حتى يك لقمه نان براى شب نداشتيم. طورى برنامه ريزى كرده بوديم كه روزى 6 تا 7 قران بيشتر خرجمان نشود، و اين، تنها پولِ يك نان سنگك و يك سير پنير مى شد. بعضى وقت ها هم نصف نان سنگك مى خريديم و براى شب هم بعد از نماز سى شاهى مى داديم و از خشكه پزى كنار درب فيضيه يك نان كسمه كوچك مى گرفتيم و اين شام ما بود... . يك روز پولمان كاملا تمام شده بود و من تصميم گرفتم پولى قرض كنم. در خلوت با خدا نجوا كردم كه «خدايا مى خواهم براى رضاى تو و براى اعتلاى دين تو درس بخوانم! خودت مى دانى كه توقع زيادى هم ندارم! هرگونه كه خودت صلاح مى دانى وسيله اى فراهم كن كه من مقدارى پول از كسى قرض كنم يا بگيرم! مى دانى كه من آدمى نيستم كه بتوانم پيش كسى بروم و تقاضاى حاجت كنم. خودت برسان! اگر هم صلاح نمى دانى، توفيق بده تا بتوانم صبر كنم».

[گذشت] تا اينكه عصر يك روز، كه ظهرش ناهار حسابى نخورده بودم، داشتم در حياط مدرسه فيضيه قدم مى زدم كه شنيدم پستچى از طلبه ها سراغ محمدتقى يزدى را مى گيرد. جلو رفتم و با ناباورى از اينكه كسى برايم نامه بفرستد، نامه را گرفتم. از يكى از علماى يزد بود كه آن وقت ها ارتباطى با ايشان نداشتم. ايشان يك حواله بيست تومانى براى من فرستاده بودند، كه بعد از چند ماه سفره مان رونق گرفت... .

آن زمان مرحوم آقاى حجت به طلبه ها مُهر نان مى داد. من هم به فكر افتادم از ايشان تقاضاى مُهر نان كنم; اما نمى خواستم به دستگاه ايشان مراجعه كنم. بنابر اين نامه اى به اين مضمون نوشتم:

حضرت آيت الله حجت، من شخصى به اين نام هستم و در قم درس مى خوانم و در درس آقاى حائرى3 شركت مى كنم. شنيده ام كه مُهر نانى به طلبه ها مى دهيد. اگر شامل من هم مى شود، من هم طلبه هستم.

صبح كه مى خواستم نامه را ببرم فكر كردم نكند اين كار، خلاف قاعده و برنامه حوزه باشد، و اين نان به كس ديگرى تعلق داشته باشد و به ملاحظه شاگردى آقاى حائرى بخواهند به من بدهند! اين بود كه نامه را پاره كردم... .

با وجود همه اين دشوارى ها شيخ محمدتقى در مدت يك سال، باقى مانده دروس سطح را به اتمام رساند، و از سال بعد در دروس خارج فقه مرحوم آيت الله بروجردى و خارج اصول امام خمينى(رحمه الله) حضور يافت. از سوى ديگر، بيست سالش تمام شده بود و با احراز شرايط اقامت در مدرسه حجتيه، در آنجا حجره گرفت. توفيق آشنايى با بزرگان و علماى وارسته اى همچون امام خمينى(رحمه الله)، علامه طباطبايى(رحمه الله) و آيت الله بهجت چنان لذت بخش بود كه تازه مى فهميد هجرت از نجف به قم از تقديرات بسيار نيكوى خداوند در حق او بوده است.

آشنايى با امام خمينى(رحمه الله)

شيخ محمدتقى از همان سال اول ورود به قم، با امام خمينى(رحمه الله)، كه از سال ها پيش استاد برجسته حوزه بود، آشنا شد و خدمت ايشان ارادت يافت. با اينكه هنوز كفايه و مكاسب مى خواند، گاهگاهى براى كسب آمادگى در درس خارج ايشان شركت مى جست و از سال دوم به بعد به طور مرتب در آن درس حاضر مى شد.

از جمله خصوصيات بارز امام(رحمه الله)، دقت نظر، نقادى آزادانه و آزادى انديشه بود كه در درس هاى ديگر اساتيد كمتر ديده مى شد. اين ويژگى ها براى ذهن پوياى طلبه اى چون او بسيار جذاب بود. از سوى ديگر تعطيلى درس اخلاق امام(رحمه الله) افسوس برانگيز بود; درس اخلاقى كه از جذابيت، تأثيرگذارى و بى نظيرى آن حكايت ها نقل مى كردند، و البته گواه نقل هاى دوستان در رفتار و منش امام(رحمه الله) كاملا آشكار بود. متانت و وقار در شخصيت ايشان موج مى زد. امام خمينى(رحمه الله) در مجالس بسيار كم سخن مى گفت و گاه سراسر مجلس را با سكوت برگزار مى كرد و فقط به پرسش هاى علمى و دينى افراد پاسخ مى داد. ابّهت ايشان مانعِ آن مى شد كه در حضورش مسائل متفرقه و بى فايده مطرح شود.

از ديگر ويژگى هاى برجسته امام(رحمه الله) اين بود كه اجازه نمى داد هيچ كس در مسير، كنار ايشان يا پشت سرشان حركت كند و غالباً تنها راه مى رفت، و اگر كسى سؤالى داشت، مى ايستاد و پاسخ مى داد و دوباره حركت مى كرد. به طور كلى ايشان در عين تواضع و فروتنى، وقار و سنگينى به خصوصى داشت، كه جمع بين اين دو ويژگى جز از كسانى كه با عوالم ديگر ارتباط روحى و معنوى دارند، ميسر نيست. تنها كسانى مبتلا به كبر نمى شوند و در عين حال متانت و وقار خود را حفظ مى كنند كه توجه قلبى خاصى به خداوند داشته باشند.

آشنايى با علامه طباطبايى(رحمه الله)

آن روزها كه تازه به قم آمده بود، در مدرسه حجتيه، كنار ساعت آفتابىِ پهلوى حوض، سيدى نورانى توجه او را به خود جلب كرد. او مردى بسيار نحيف بود كه عمامه اى كوچك بر سر داشت، و لباس هاى بى پيرايه اش از ساده زيستى او حكايت مى كرد. محمدتقى درباره او از دوستانش پرسيد. گفتند: او قاضى كوچك است،4 و اين ساعت آفتابى را نيز خودش ساخته و اينك براى تشخيص ساعت آمده است. تازه تنها اين نيست. آشنايى با هيئت و رياضيات نيز يكى از خصوصيات ايشان است. او امتيازات ديگرى هم دارند: درس تفسير مى گويند، استاد فلسفه هستند، و... .

مدتى از اين ماجرا گذشت تا اينكه يكى از دوستان به او پيشنهاد كرد در درس تفسير استاد كه روزهاى پنجشنبه در مسجد سلماسى تشكيل مى شد شركت كند. او نيز پذيرفت، و پس از مشاهده حالات معنوى و روحانى علامه، و نيز روش تدريس بسيار عالى شان مجذوب و شيفته ايشان شد و آرزو كرد همواره در خدمت و مصاحبت ايشان باشد.

محمدتقى پس از آن در پى موقعيتى بود تا با علامه ارتباط بيشترى برقرار كند; ولى روحيه اش چنان بود كه نمى توانست خود را نزد استاد مطرح سازد. از طرفى برخورد علامه نيز به گونه اى بود كه به صورت افراد نگاه نمى كردند.5 به هرحال در درس ايشان شركت مى جست و گاه نكته هايى كه به نظرش مبهم مى رسيد، پس از درس مى پرسيد و گاهى هم كه سؤال كنندگان زياد بودند دنبال ايشان به راه مى افتاد و اگر فرصتى دست مى داد سؤالش را مطرح مى كرد.

سرانجام سؤال هاى هوشمندانه محمدتقى توجه علامه را جلب كرد و موجب عنايت خاص ايشان به وى گرديد، و اين زمينه اى شد كه او به تدريج بتواند درخواست هاى ديگرى مطرح سازد، و از ايشان بخواهد كه در زمينه مسائل اخلاقى و معنوى او را راهنمايى كنند.

رابطه محمدتقى با علامه چنان قوت گرفت كه گاه به طور خصوصى از ارشادات اخلاقى آن بزرگوار بهره مند مى شد، و علامه نيز نسخه هاى دست نويس تفسير خود را پيش از چاپ به وى مى داد تا مرور كند و اگر نكته اى براى اصلاح به نظرش مى رسد، تذكر دهد.

آشنايى با آيت الله بهجت

از جمله ديگر بزرگانى كه محمدتقى در همان سال هاى اول با ايشان آشنا شد، حضرت آيت الله بهجت(مدظله العالى) بود. منزل آيت الله كنار مدرسه حجتيه قرار داشت و معمولاً در رفتوآمدها، و به خصوص صبح ها كه ايشان از حرم بازمى گشتند، در كوچه با ايشان برخورد مى كرد. مدتى گذشت و از دوستان شنيد كه آيت الله بهجت از نظر علمى بسيار برجسته اند و سال هاى قبل، از شاگردان ممتاز آقاى بروجردى بوده اند، همچنين از نظر اخلاقى و معنوى برگزيده و اهل مقامات اند، و در نجف از شاگردان عارف كامل، مرحوم سيدعلى آقاى قاضى بوده اند، كه ديگر شاگردان آن مرحوم، از مقامات عالى معنوى او خبر مى داده اند. يكى از شاگردان مرحوم قاضى كه جانشين ايشان نيز به شمار مى آمد، مى گفت: «آقاى بهجت هنوز محاسنش درست در نيامده بود كه به مقامات بسيار بالايى رسيده بود. همچنين مرحوم حاج آقا مصطفى خمينى مى گفت پدرش، وجود اين مقامات را در آقاى بهجت تصديق مى كند».

اين اوصاف، محمد تقى را كه هميشه تشنه فضيلت و معنويت بود، ترغيب مى كرد كه از چنين شخصيتى بهره برد; ولى از آنجا كه آيت الله بهجت به آسانى كسى را نمى پذيرفت، با عده اى از دوستان تصميم گرفتند براى تقويت بنيه فقهى شان از ايشان بخواهند به طور خصوصى براى آنان فقه بگويد و به اين طريق بتوانند از خصوصيات اخلاقى ايشان نيز بهره گيرند. آيت الله بهجت پذيرفتند و درس فقه پربارى همراه با دقت نظرهاى كم نظير و استقلال رأىِ تحسين برانگيز، ارائه فرمودند. شيخ محمدتقى كه مدت پانزده سال در آن درس شركت نمود، محضر درسى آن آيت حق را اين گونه توصيف مى كند:

درسى بسيار پرمحتوا، دقيق و خوب بود، و آنچه بر خوبى آن مى افزود اين بود كه ايشان غالباً پيش از درس تشريف مى آوردند و به مناسبتى ـ كه گاهى در آن زمان آن مناسبت را درك نمى كرديم ـ حديثى مى خواندند، يا داستانى نقل مى كردند، و ضمن آن، مطالب اخلاقى و دينى اى را كه مورد نظرشان بود مى فهماندند، و عجيب اين بود كه هم من و هم دوستان ديگر، تجربه كرده بوديم مطالبى كه آنجا گفته مى شد و ظاهراً بدون مناسبت به نظر مى رسيد، در واقع نكته هايى بود كه براى افراد سازندگى داشت، و اشاره به مسايلى بود كه به بعضى از افراد حاضر در جلسه مربوط مى شد و خود آنها درك مى كردند، و گاهى هم با خيره شدن در چشم شخص، گويا به او مى فهماندند كه «دارم به تو مى گويم!...» و همين طور گاهى درباره يك مسئله سياسى، جريانى را قبل از وقوع آن پيش بينى مى كردند. مخصوصاً آن زمان ها در كوران انقلاب و حملاتى كه دژخيمان شاه به فيضيه مى كردند، ايشان اصرار داشتند كه بايد اين وقايع را نوشت و منتشر كرد. طرح اين مسائل از طرف ايشان انگيزه اى شد كه ما نيز بيشتر در فعاليت ها و مبارزات، مشاركت داشته باشيم.

اين آشنايى پانزده ساله، زمينه ارتباط و علاقه هر چه بيشتر استاد و شاگرد را فراهم ساخت، و رفته رفته استاد نيز به استعداد و نبوغ علمى و اخلاقى شاگرد خود پى برد، و اين امر سبب شد كه آيت الله بهجت، او را در مقام مدرس اخلاق به مردم معرفى كند. حجة الاسلام والمسلمين، دكتر مرتضى آقاتهرانى6 در اين باره مى گويد:

قبل از پيروزى انقلاب، عده اى از بازاريان قم خدمت آيت الله بهجت آمده و از ايشان درخواست كرده بودند كه خودشان يا يك نفر از روحانيون مورد تأييدشان يك درس اخلاق برگزار نمايند. آيت الله بهجت فرموده بودند كه جناب آقاى مصباح يزدى در اين زمينه مورد تأييد من است. برويد از ايشان بخواهيد و من هم از ايشان مى خواهم كه درس اخلاق را بيان كنند. اين درس اخلاق تا مدت ها در منزل مرحوم اسلامى در قم كه بعداً به حسينيه يا مسجد تبديل شد، ادامه داشت.

دوستان دوران تحصيل

شيخ محمدتقى در دوران تحصيلش، و به خصوص در مدرسه حجتيه، معمولاً با طلبه هايى طرح دوستى صميمانه مى ريخت كه علاوه بر سخت كوشى در درس و بحث و مطالعه، از روحيات و سجاياى معنوى و اخلاقى نيز برخوردار بودند. از ميان بهترين دوستان او مى توان افراد ذيل را نام برد:

شيخ محمدحسين بهجتى اردكانى كه ذوق و طبع شعرى خوبى دارند و اينك امام جمعه اردكان هستند، برادر ايشان مرحوم شيخ على بهجتى كه ايشان نيز از طلبه هاى بسيار فاضل و باصفا بودند، شيخ على پهلوانى كه از بزرگان سير و سلوك اند، آيت الله ميرزاحسين نورى كه از مراجع تقليد به شمار مى روند، و برادر ايشان مرحوم ميرزاحسن آقا كه خطيب، نويسنده و خطاط بودند، و شيخ على اكبر مسعودى خمينى كه اكنون توليت آستانه مقدسه حضرت معصومه(عليها السلام) را بر عهده دارند.

پس از ازدواج و انتقال به منزل نيز رفتوآمدهاى فراوان شيخ محمدتقى به مدرسه حجتيه، سبب شد دوستان صميمى ديگرى از جمله شهيد باهنر، حضرت حجة الاسلام و المسلين هاشمى رفسنجانى و حضرت آيت الله خامنه اى پيدا كند كه بعدها اين دوستى زمينه ساز همكارى هاى بسيارى در دوران مبارزه با طاغوت گرديد.


1. ايشان پسرعموى مادر بزرگ استاد بودند.

2. مطالب داخل گيومه، عين اظهارات استاد است.

3. مرحوم حائرى، داماد مرحوم آيت الله حجت بود.

4. دو نفر از علماى تبريز در قم به «قاضى» شهرت داشتند. يكى مرحوم آقاسيدحسين قاضى بود كه ايشان را «قاضى بزرگ» مى گفتند، و ديگرى مرحوم علامه طباطبايى بود كه به «قاضى كوچك» شهرت داشت و بعدها چون خودشان مايل به اين شهرت نبودند به «طباطبايى» معروف شدند.

5. شايد اين برخورد براى اين بود كه توجه قلبى شان محفوظ بماند.

6. ايشان از شاگردان برجسته استاد و از مدرسان اخلاق حوزه علميه قم هستند و اخيراً مركزى براى تربيت مربيان اخلاق تأسيس كرده اند.

شخصيت استاد مصباح به لحاظ علمى ابعاد گوناگونى دارد. در اين مقام به اين ابعاد مى پردازيم:

تحصيلات، مطالعات و تحقيقات

استاد در زمينه هاى مختلف علوم اسلامى از قبيل فقه و اصول، تفسير و فلسفه، و نيز رشته هاى دانشگاهىِ علوم انسانى و زبان خارجى (انگليسى و فرانسه)، تحصيل، مطالعه و تحقيقات جامعى داشته اند. اينك هريك از اين زمينه ها را برمى رسيم.

فقه و اصول

آيت الله مصباح در رشته فقه، از محضر اساتيد بزرگى چون آيات عظام بروجردى(رحمه الله)، اراكى(رحمه الله)، امام خمينى(رحمه الله) و بهجت(مدظله العالى) بهره برده اند; به گونه اى كه موفق به اخذ جايزه از سوى مرحوم آيت الله العظمى بروجردى شدند، و در نهايت به درجه اجتهاد نايل آمدند. بر اين اساس، ايشان طبعاً در رشته هاى مرتبط با فقاهت، مانند اصول فقه، رجال و درايه نيز به قدر كافى مطالعه و پژوهش داشته اند.

به گفته حجة الاسلام محمود رجبى استاد تفسير حوزه علميه قم جناب استاد مصباح حدود هشت سال به طور فعال در درس فقه مرحوم آيت الله بروجردى شركت كردند، و در اولين امتحان درس خارج كه در زمان مرحوم آيت الله بروجردى برگزار شد و ممتحنان آن مرحوم آيت الله سلطانى و مرحوم حاج مقدس اصفهانى بودند، دانش پژوه ممتاز معرفى گرديدند; به طورى كه برخى اساتيد پيش بينى كردند اگر چهار سال ديگر، همين گونه به تحصيل ادامه دهد، مسلماً به مرتبه اجتهاد خواهد رسيد.

چيزى نگذشت كه اين پيش بينى تحقق يافت و ايشان در سن 27 سالگى به درجه اجتهاد نايل آمد; اما با اين حال تا 8 سال در دروس فقه و اصول حضرت امام خمينى(رحمه الله) و تا 15 سال در درس فقه آيت الله بهجت (دام ظله العالى) و تا 2 سال در درس آيت الله اراكى شركت مى كردند.

حجة الاسلاموالمسلمين دكتر على مصباح، فرزند استاد، يكى ديگر از فعاليت هاى ايشان را در زمينه فقه چنين توصيف مى كند:

بعد از تبعيد امام خمينى(رحمه الله) و تعطيلى درس آن بزرگوار، چون به شاگردانشان توصيه فرموده بودند كه درس را به صورت مباحثه هاى مشترك (كمپانى) ادامه دهند، استاد مصباح و چند نفر ديگر از افاضل، كه عبارت بودند از: حضرت آيت الله محمد محمدى گيلانى، حضرت آيت الله محمد يزدى، حضرت آيت الله حسين مظاهرى و حضرت آيت الله سيدعلى اكبر موسوى يزدىدر عمل به توصيه حضرت امام مباحثه مشتركى آغاز نمودند كه اين مباحثه تا زمان پيروزى انقلاب اسلامى ادامه داشت. موضوعات مورد بحث در اين جلسات مهم و پربار، عمدتاً مباحث اجتماعى اسلام، مانند بحث امر به معروف و نهى از منكر و بحث تقيه و امثال آن بود.

آيت الله بهجتى، امام جمعه محترم اردكان، درباره مباحثه مزبور مى گويد:

اين جلسات، مباحثاتى جدى بود براى اثبات وجوب مبارزه در شرايط آن زمان. مى خواستند از نظر فقهى ثابت كنند مبارزه اى كه امام خمينى(رحمه الله) پرچم آن را برافراشته، چون اساس اسلام در خطر قرار گرفته، مبارزه اى است كه از نظر شرعى واجب است. بنده نيز گاهى به ندرت در آن جلسات شركت مى كردم; ولى جناب آقاى مصباح بسيار پى گير بودند كه اين مباحثه ادامه داشته باشد و ادامه هم داشت، و در آن روزگار آثار بسيار مطلوبى نيز بر طبقه تحصيل كرده حوزه داشت.

تفسير

آشنايى با مرحوم علامه طباطبايى، و درك مقامات و كمالات روحانى و عرفانى آن اعجوبه علم و فضيلت و تقوا، سبب شد كه استاد بيشتر اهتمام و مساعى خويش را صرف تعليم علوم قرآن و تفسير نمايد. ابتدا با شركت در جلسات درس تفسير علامه، و سپس با استفاده از ارشادات و تعليمات خصوصى ايشان توانست تعمق و تفكر در قرآن كريم و نكته سنجى هاى زيبا در آيات نورانى آن را بياموزد، و خود در اين باب صاحب نظر شود او به قدرى در اين وادى پيش رفت كه علامه(رحمه الله) براى استفاده از نكته ها و دقت نظرهايش، كار بازخوانى تفسير الميزان را، قبل از چاپ و نشر، به او سپرد.

البته استاد مصباح اين عنايت علامه را حمل بر لطف و شاگردنوازى ايشان كرده، مى گويد:

ايشان لطف مى كردند، قبل از اينكه تفسيرشان را به چاپخانه بسپارند، به من مى دادند و مى گفتند: «تو هم نگاهى بكن» و من چون شائق فراگيرى تفسير ايشان بودم، اين جزوات را مى گرفتم و مرور مى كردم و اگر چيزى به نظرم مى رسيد خدمت ايشان عرض مى كردم. گاهى مى فرمودند درست است، و گاه نيز اشتباه مرا رفع مى كردند. از كمال لطفشان، يك بار پيشنهاد كرده بودم و ايشان جايى را تغيير داده، كموزياد كرده بودند و بعد براى اينكه از من در جمع دوستان تفقدى كرده باشند، گفتند: «فلانى هم در تفسير ما شريك شده است...».

استاد مطالعات تفسيرى بسيار وسيعى در كتب مختلف تفسيرىاعم از تفاسير علماى شيعه و اهل سنتداشته است. نتايج اين مطالعات، در سلسله دروس تفسير موضوعى قرآن كريم نمايان گشته است، كه اولين درس تفسير موضوعى قرآن كريم در حوزه علميه قم به شمار مى آيد. محتواى عالى اين دروس نشان از ژرفكاوى و مطالعه فوق العاده ايشان در زمينه آيات نورانى قرآن دارد; تا جايى كه برخى از شاگردان محقق و انديشمندِ استاد، ايشان را يكى از والاترين مفسران قرآن كريم، معرفى مى كنند.

حجة الاسلام والمسلمين، استاد فياضى، با سابقه سال ها مطالعه و تحقيق در آثار مفسران قرآن، چنين مى گويد:

بنده هم اكنون نيز معتقدم ايشان در ميان افرادى كه من مى شناسم، يكى از والاترين مفسران قرآن است; يعنى كمتر كسى را در اين زمينه مى شناسم كه مانند ايشان تفسير را بر اساس اصول اجتهادى و مبانى صحيح استنباط بيان كند.

فلسفه

استاد مصباح بيشترين وقت و سرمايه علمى خويش را صرف اين رشته كرده است. دليل گرايش به فلسفه نيز شيفتگى و علاقه شديد به علامه طباطبايى(رحمه الله) بوده است. استاد مصباح اسفار و شفا را نزد حضرت علامه فرا گرفت، و با به كارگيرى شيوه فلسفى آن بزرگوار، خود به برخى نوآورى ها و ابتكارات در اين زمينه پرداخت و به مرتبه اى رسيد كه امروز يكى از برجسته ترين اساتيد فلسفه اسلامى در حوزه علميه قم به شمار مى رود.

او همچون استادش معتقد است براى شناخت هرچه بهتر اسلام و معارف اسلامى و نيز كسب توانايى در پاسخگويى به شبهات و هجمه ها به معتقدات دينى، مطالعه و تحقيق فلسفى مى بايد در رأس مطالعات حوزوى قرار گيرد، تا طلاب، ضمن آشنايى با متون اسلامى و فقهى، شيوه دفاع از عقايد دينى را نيز فرا گيرند.

زمينه هاى مطالعات فلسفى استاد بسيار جامع و فراگير است. ايشان كتب فلسفى ابن سينا، بهمنيار، شيخ اشراق، فخر رازى، خواجه نصيرالدين طوسى، ابوالبركات بغدادى، ميرداماد، صدرالمتألهين شيرازى و حاج ملاهادى سبزوارى و حواشى و شرح هاى اين كتاب ها را مطالعه و بررسى كرده اند، و پس از تحقيقات فراوان كتاب ارزشمند حاشيه بر نهاية الحكمه را (به زبان عربى) به رشته تحرير درآورده اند، و حاصل نظريات ايشان نيز در كتاب پر ارج آموزش فلسفه، به زبان فارسى، گرد آمده است.

استاد علاوه بر تبحر در فلسفه اسلامى، از فلسفه غرب نيز اطلاع كافى دارند. اشاره ها و تطبيق هاى فراوان ايشان در زمينه مكاتب مختلف فلسفه غرب، گواه صدق اين مدعاست.

حجة الاسلام والمسلمين فياضى، كه اكنون از صاحب نظران بنام فلسفه اسلامى به شمار مى آيد، مى گويد:

آنچه براى ما بسيار آموزنده و سازنده بود، برخورد محققانه حضرت استاد با مسائل فلسفى بود. در مسائل فلسفى، روح نقد و ارزيابى و آزادانديشىِ كاملى بر ايشان حاكم بود; به طورى كه پس از تبيينِ كاملِ هر مسئله اى، آن را به دقت مورد ارزيابى قرار مى دادند; يعنى در صدد نقد آراى فلاسفه برمى آمدند، و ما مى ديديم آن روحيه اجتهادى كه در حوزه بر فقه و اصول حاكم است در شيوه فلسفىِ جناب استاد مصباح به صورت بسيار قوى مشهود است; به اين معنا كه يك فقيه صرفاً به تقرير نظر صاحب جواهر يا شيخ انصارى و ديگر فقهاى عظام اكتفا نمى كند; بلكه بعد از تقرير در صدد نقد و ايراد برمى آيد.

ايشان بى پرده و بدون ملاحظه، و البته با حفظ حرمت صاحبان آرا و افكار به نقد نظريات فلاسفه مى پرداختند; چه، الحقُّ أَحَقُّ أن يُتَّبَعُ.[1]

به ياد مى آورم در زمان حيات حضرت علامه طباطبايى(رحمه الله)، يك وقت ايشان مى فرمودند اگر مردم علامه طباطبايى و آقاى بهجت را مى شناختند، خاك كفش ايشان را سرمه چشم خود مى كردند; اما با وجود چنين اعتقادى درباره شخصيتِ علامه طباطبايى، در مطالب علمى، بسيار محققانه و با تفكر آزاد با مسائل برخورد مى كردند، و از بركات انفاس ايشان و از بركات شاگردى در محضر ايشان، اين روحيه در ما نيز پيدا شد كه با مسائل فلسفى نيز مانند مسائل فقهى و اصولى، با اجتهاد برخورد كنيم. البته اين اجتهاد در هر بابى به تناسب خود صورت مى گيرد; در فقه، از طريق كتاب و سنت و استفاده از دلايل لفظى، و در فلسفه، با استفاده از عقل. به هر حال بايد محققانه برخورد كرد. شيوه تدريس استاد سبب شد تا روحيه تعبد در برابر نظريات مختلف به طور كلى در ما از بين برود، و ما امروز احساس مى كنيم كه حالت تعبد در مقابل افكار ابن سينا، ملاصدرا و ديگران، هرگز در ما نيست، و اين از بركات درس هاى محققانه استاد مصباح است كه ايشان در اين سال ها از آن روحيه نقد و تحليل و تحقيقِ عالى شان در ما نيز دميدند. چنين روحيه اى، در سطحى كه ايشان دارند، منحصر به فرد است و منحصر در خود ايشان است.

استاد فياضى همچنين در بيان ابتكارات و نوآورى هاى فلسفى استاد، مى گويند:

ايشان در فلسفه، افكار بسيار بلندى دارند كه با افكار حوزه فلسفى موجود، هم تراز نيست. حوزه فلسفىِ امروز مثلاً مسئله وجود هيولا را هنوز هم امرى صحيح و درست ارزيابى مى كند، در حالى كه ايشان اين مسئله را با ايرادها و اشكالات محققانه اى مردود شمردند و كنار گذاشتند، و كنار گذاشتن اين مسئله، به معناى كنار نهادن تفكر و انديشه هيولا از فلسفه است. البته بوده اند كسانى مثل شهيد مطهرى و مرحوم حاج آقا مصطفى خمينى كه با اين مسئله برخورد كرده اند و آنان نيز فرموده اند مسئله هيولا درست نيست و بى دليل است، يا حتى دليلِ برخلاف آن وجود دارد. زمانى نيز من خودم در محضر استاد جوادى آملى(دام عزّه) ضمن بيان اشكالاتى كه بر مسئله وارد است، صحبت هايى مى كردم و ايشان لبخندى زدند و فرمودند: «استاد ما، مرحوم الهى قمشه اى نيز به هيولا قايل نبودند».

يكى ديگر از ابتكارات استاد در فلسفه برخورد ايشان با اين نظرِ ملاصدراست كه مى گويد: «اِنَّ النَّفسَ جِسمانيّةُ الحُدوثِ و رُوحانيةُ البقاءِ».[2]با اينكه اين مطلب، ايده اى نو در فلسفه اسلامى به شمار مى رود و امروزه حوزه هاى فلسفى، با تعظيم و تجليل بسيار از آن ياد مى كنند، استاد مصباح اشكالات متعددى از اين نظريه برآورده اند، و آن را كنار گذاشته اند. اين ابتكار منحصر به ايشان است و من سراغ ندارم قبل از استاد كسى در اين مسئله مناقشه و اشكال كرده باشد.

اخلاق و عرفان

استاد مصباح يزدى از اساتيدى همچون علامه طباطبايى(رحمه الله) و آيت الله انصارى همدانى(رحمه الله) و آيت الله العظمى بهجت(مدظله العالى) در مقام اساتيد اخلاق و عرفان خود نام مى برد. آيت الله بهجتى در زمينه استفاده ايشان از درس هاى اخلاقى و عرفانى علامه طباطبايى(رحمه الله) مى گويد:

به گمان من، آيت الله مصباح بهره هاى معرفتى بسيار زيادى از علامه طباطبايى(رحمه الله)بردند; زيرا ايشان با اشارات مرحوم علامه به سير و سلوك و رياضت هاى شرعى مشغول بودند; به علاوه اينكه از نظر علمى هم كتاب هاى بزرگ اخلاقى و عرفانى را چه در زمينه عرفان نظرى و چه در زمينه عرفان عملى، خدمت علامه طباطبايى(رحمه الله) آموختند.

حجة الاسلام والمسلمين دكتر على مصباح، با تذكر اين نكته كه استاد هميشه از اينكه درباره فعاليت ها و مطالعات اخلاقى و عرفانى خود سخن بگويند اعراض دارند، اين چند كلمه را از زبان ايشان نقل مى كند:

در موضوع اخلاق، حدود سال هاى 32 و 33 بحثى هفتگى در خدمت مرحوم علامه طباطبايى داشتيم. ابتدا محور بحث ايشان، رساله منسوب به علامه بحرالعلوم بود و بعد از اتمام آن رساله، حضرت علامه(رحمه الله) مجموعه اى از روايات اخلاقى و عرفانى را انتخاب مى كردند و درباره آنها بحث مى فرمودند. حديث معراج از جمله آن روايات بود.

برخى دوستانى كه در آن جلسات شركت مى كردند از اين قرارند: شيخ عزيزاللّه خوشوقت، شيخ على آقاى تهرانى سعادت پرور كه يك سلسله كتاب در شرح ديوان حافظ نوشته اند، حاج شيخ حسن آقاى تهرانى، آقاى عبدالمجيد رشيدپور، آقاسيدابراهيم خسروشاهى كه امام جماعت شميران هستند و در مدرسه مروى نيز اسفار تدريس مى كنند، مرحوم شهيد شيخ على آقاى قدوسى(رحمه الله) و مرحوم آقاشيخ محمدعلى واعظ قمى.

استاد، سفارشات عمومى مرحوم علامه طباطبايى را در سلسله دروس اخلاقى شان اين گونه يادآور مى شوند:

مجموعه اى از سفارشات عمومى بود كه ديگران نيز دارند; يعنى همان ترك محرمات و انجام واجبات، و قدم اول هم همين هاست، و از سفارشات خاصى كه مى توانم بگويم مورد تأكيد ايشان بود و براى هركسى كه توجه پيدا كند مفيد است، يكى توسل به سيدالشهدا(عليه السلام) بود، يكى قرائت قرآن و يكى هم نماز اول وقت. يادم هست كه از قول استادشان مى فرمودند كه من هرچه دارم از قرائت قرآن و توسل به سيدالشهدا(عليه السلام) است. درباره نماز اول وقت هم از مرحوم آقاى قاضى نقل مى كردند (اين را من از اساتيد ديگر نيز شنيده ام) كه ايشان فرموده اند اگر كسى به نماز اول وقت ملتزم شود و به مدارج عالى نرسديك تعبير اين است كهبه من لعنت كند يتعبير ديگر اين بوده است كهمن حاضرم اهانت او را بپذيرم و او آب دهان به صورت من بيندازد...، كه بعضى ها از ايشان سؤال كرده بودند آيا نماز اول وقت به همراه نوافل را مى فرماييد؟ ايشان در جواب فرموده بودند: نه، فقط خودِ نماز واجب.

از سفارشات ديگر علامه كه از استادشان نقل مى فرمودند، اهتمام به زيارت عاشورا، مخصوصاً از روز عاشوار تا روز اربعين بود، و ديگر قرائت قرآن با وضو و رو به قبله و با توجه; مخصوصاً شب، قبل از خواب.

علوم جديد

استاد مصباح از همان سال ورود به حوزه علميه يزد، به مطالعه و تحصيل دروس حوزوى اكتفا نكردند و از روى علم دوستى و حقيقت جويى، در كلاس هاى فيزيك، شيمى و... و نيز زبان هاى خارجى فرانسوى و انگليسى، كه به همت روحانى دانشمندى به نام «محقّقى رشتى» تشكيل شده بود، شركت جستند و با اين دروس آشنا شدند.

پس از ورود به حوزه علميه قم، رواج افكار و تبليغات ماركسيستى سبب شد تا استاد به منظور پاسخگويى به شبهات و دفاع از حريم انديشه دينى، آشنايى با فلسفه هاى غربى را در دستور كار خود قرار دهند. به اين ترتيب ايشان بايد براى يافتن زبانى مشترك در بحث و مناظره با تحصيل كردگان دانشگاهى، تئورى ها و اصطلاحات خاصِ علوم انسانىِ دانشگاهى را فرا مى گرفتند. به اين منظور با مشورت و همت آيت الله شهيد دكتر بهشتىكه در آن زمان مدير دبيرستان دين و دانش قم بودقرار شد كلاسى در دبيرستان تشكيل شود تا عده اى از فضلا و طلاب حوزه در آن شركت كنند.

در كلاس ها زبان خارجى و نيز معلومات دبيرستانى و دانشگاهى در رشته هاى فيزيك، شيمى، فلسفه علم، متدولوژى، رياضيات و جامعه شناسى تدريس مى شد. شركت كنندگان اين كلاس ها نيز آقاى مصباح، شهيد دكتر مفتح، آقاى ناصر مكارم شيرازى، آقاى شيخ جعفر سبحانى، آقاى يزدى، آقاى دكتر احمدى و مرحوم حيدرى نهاوندى بودند. شهيد بهشتى مسئوليت برنامه ريزى و برگزارى كلاس ها و دعوت از اساتيد را به عهده داشتند.

استاد از ثمرات ارزشمند آن كلاس ها، اين گونه ياد مى كند:

شركت در آن كلاس باعث شد كه با اصطلاحات روز بيشتر آشنا شويم و بيشتر بتوانيم با قشر دانشگاهى تفاهم داشته باشيم; و طبعاً چون پاسخ هايى كه ما در مباحثات و گفتوگوها مى داديم با اصطلاحات خودشان آميخته بود، برايشان بيشتر قابل درك بود، و همين سرمايه اى شد كه ما در دوره هاى بعد تا حدودى بتوانيم نقش وساطت ميان حوزه و دانشگاه را ايفا كنيم و بعدها دفتر همكارى حوزه و دانشگاه را تشكيل دهيم.

زبان خارجى

استاد با شركت در كلاس هاى مرحوم محقّقى رشتى در يزد، تا حدودى با زبان فرانسه و انگليسى آشنا شد. بعدها نيز در هر فرصت مناسبى به فراگيرى زبان انگليسى ادامه مى داد، و بر اين اساس در كلاس هاى دبيرستان دين و دانش در حد مطلوبى با زبان انگليسى آشنا شد. از آن پس نيز هر جا استاد لايقى مى يافت به تكميل آنچه آموخته بود مى پرداخت. آيت الله مسعودى خمينى خاطره انگليسى خواندن استاد را اين گونه بيان مى كند:

ظاهراً سال هاى 46ـ47 بود كه به امر مبارك حضرت امام(رحمه الله) براى تبليغ به سيرجان اعزام شدم. در خلال دوران مأموريتم دو مرتبه آقاى مصباح را براى سخنرانى دعوت كرديم و ايشان دوسه دهه در آنجا سخنرانى مى كرد و همان جا نزد استادى به نام آقاى «رئيسى» انگليسى هم مى خواند... .

ممارست و تلاش خستگى ناپذير استاد، به انضمام هوش و استعداد سرشارشان ايشان را در مطالعه و درك متون انگليسى و فرانسوى توانا ساخته است. آثار گران سنگ ايشان در زمينه فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق، فلسفه سياست، فلسفه علم، فلسفه تاريخ، معرفت شناسى، انسان شناسى، جامعه شناسى، فلسفه غرب و... نشان دهنده عمق و گستره دانش ايشان است.

ابتكارات علمى

استاد مصباح در رشته هاى مختلف علوم انسانى، صاحب انديشه اى مستقل و نوآورى ها و ابتكاراتى جالب است. شرح اين ابتكارات تدوين كتاب مستقلى را مى طلبد، كه انشاءالله در فرصت هاى آينده، به همت شاگردان ممتاز ايشان صورت خواهد گرفت. در اين مقام تنها به نقل برخى اظهارات در اين زمينه مى پردازيم.

پيش تر مطالبى از جناب استاد فياضى درباره برخى ابتكارات فلسفى استاد مصباح نقل كرديم[3] كه در واقع اشاره اى بود به وسعت نظر استاد در اين زمينه.

حجة اسلام والمسلمين دكتر عباسعلى شاملى از جمله شاگردان استاد است كه دكتراى خود را در رشته روان شناسى و علوم تربيتى، با امتياز عالى، از دانشگاه مك گيل كانادا اخذ كرده است. ايشان درباره ابتكارات علمى استاد در رشته روان شناسى مى گويد:

ابتكارات و نوآورى هاى استاد مصباح، به خصوص در حوزه روان شناسى و علوم تربيتى، در كتاب ها و جزواتى كه دفتر همكارى حوزه و دانشگاه گردآورده، ثبت شده است. به نظر من ايشان هنوز حرف هاى تازه فراوانى در زمينه روان شناسى و علوم تربيتى دارند كه مجال طرح آنها را پيدا نكرده اند. ايشان به مناسبت هاى مختلف، در مواقعى كه دغدغه هاى خود را در باب اسلامى كردن علوم انسانى و اجتماعى ابراز مى داشتند، كدهايى ارائه مى كردند كه براى پژوهش هاى حوزه روان شناسى و علوم تربيتى جهت دهنده اند; براى نمونه در تبيين سازمان روانى انسان، ايشان مدل هرمىِ خاصى مطرح مى كنند كه من تاكنون چنين مدلى را در نوشته ديگرى نديده ام.[4]

همچنين در بحثى كه به مناسبت يكى از دهه هاى محرم در تبيين قيام حضرت اباعبدالله الحسين(عليه السلام) داشتند، پيش درآمد بحثشان، موضوع غم و شادى در فرهنگ و ادبيات اسلامى بود. در آنجا استاد درباره عوامل و موانع غم و شادى توضيحاتى دادند كه مى تواند زمينه تلاش هاى جديدى در روان شناسى باشد.

رمضان همين امسال نيز در تبيين سيره تربيتى اهل بيت(عليهم السلام)، پيش درآمدى بر فرايند الگوگيرى و مدل بردارى از سيره معصومان(عليهم السلام) در حوزه تربيت فرزند ارائه كردند و در آن، ساحت هاى مختلف الگوپذيرى و مدل بردارى را مطرح ساختند. به اعتقاد ايشان چهار حوزه و چهار ساحت در فرايند الگوپذيرى و مدل بردارى از سيره معصومان(عليهم السلام) مطرح است كه اين ساحت ها بايد بازشناسى و پردازش شود: حوزه باورها و اعتقادات، حوزه ارزش ها و بايد و نبايدهاى ارزشى، حوزه روش هاى رفتارى و حوزه ابزارهاى ارتباط مربى با مُترِبّى. سه عرصه باورها، ارزش ها و روش هاى رفتارى نمى تواند از محدوده هاى احكام دينى خارج و دچار روزمرگى شود و با رويكردهاى تساهلى و تسامحى ارزيابى گردد; اما در عرصه چهارم، لازم نيست ابزارهاى ارتباط مربى با مُترِبّى دقيقاً با معيارهاى درون دينى ارزيابى شوند و در محدوده احكام دينى پيش بروند. اين عقيده نيز از نظريات ابتكارى استاد است.

بنده در گروه علوم تربيتى پيشنهاد كرده ام كه براى پى گيرى انديشه هاى نوين استاد در عرصه روان شناسى و علوم تربيتى، يك سلسله نشست هاى كارشناسانه برگزار شود و با طرح سؤالات و چالش هاى جديد در اين حوزه از استاد مصباح درخواست داورى كنند. يكى از بهترين راه هايى كه مى تواند انديشه هاى استاد را برجسته سازد راه اندازى نشست هاى كارشناسى است; چون معلوم است وقتى استاد در مجامع عمومى و با مخاطبان عمومى سخن مى گويند نمى توانند همه آن داشته هاى فكرى شان را عرضه كنند و از اين رو بسيارى از زواياى انديشه ايشان در روان شناسى و علوم تربيتى هنوز مكتوم مانده است.

حجة الاسلام والمسلمين دكتر محمدعلى شمالى با اشاره به انديشه هاى ابتكارى استاد در باب فلسفه اخلاق مى گويد:

بنده در واقع به پيشنهاد جناب استاد مصباح، رشته فلسفه اخلاق را انتخاب كردم و وقتى مى خواستم موضوع پايان نامه دكترى ام را در دانشگاه منچستر انتخاب كنم، به نظرم رسيد يكى از موضوعات بسيار مهم، بحث نسبيت گرايى اخلاقى است; چون اگر ثبات و جهانى و جاودانى بودن ارزش هاى اخلاقى مورد خدشه قرار گيرد، ديگر چيزى از ارزش هاى اخلاقى، بهويژه ارزش هاى دينى، باقى نمى ماند. اين بود كه اين موضوع را انتخاب كردم و در پايان، يك فصل را به بحث مبانى اخلاق اختصاص دادم; چون اگر بتوانيم مبانى اخلاق را مشخص كنيم و نشان دهيم كه اين مبانى عينى هستند، اشكال به طور ريشه اى حل مى شود. در اين قسمت، بنده از فلسفه اسلامى و مخصوصاً از نظرات آيت الله مصباح بسيار استفاده كردم. چرا كه در زمينه فلسفه اخلاق، هرچند بحث هاى پراكنده بسيارى در كتاب هاى علما و فلاسفه اسلامى داريم، ولى كسانى كه به طور خاص و با توجه به مسائل روز به فلسفه اخلاق پرداخته باشند كم اند، و آيت الله مصباح از معدود كسانى هستند كه بحث ويژه و مستقلى را به فلسفه اخلاق اختصاص داده اند، كه بعضى از آثارشان در اين زمينه منتشر شده و بعضى ديگر نيز اميدواريم انشاءالله آماده و منتشر شود. به هر حال من از مباحث ايشان بسيار بهره بردم و بعد چون مى خواستم هيچ اشكالى در پايان نامه ام باقى نماند، آن را به بعضى از متفكران دادم تا بخوانند و نظرشان را بگويند. يكى از اين متفكران پروفسور آرينگتون، رئيس دپارتمان فلسفه در دانشگاه جورجياى امريكا بود كه از فلاسفه مطرح و از جمله كسانى است كه خود در بحث نسبيت گرايى چندين كتاب دارد. من از ايشان خواهش كردم كه پايان نامه مرا قبل از دفاع ببيند; ايشان نيز پذيرفت و بعداً براى من ايميل فرستاد و گفت: «جالب ترين قسمت پايان نامه همين فصل آخر بود كه خيلى برايم جالب بود و تازگى داشت و نظريه جديد و مهمى بود»; يعنى همين مباحثى كه ما بر اساس نظرات استاد مصباح مطرح كرده بوديم، بسيار مورد استقبال ايشان قرار گرفت و گفتند بسيار خوب است كه شما اين بحث را تكميل كنيد و بسط دهيد.

تدريس

استاد مصباح، تدريس به صورت منظم را از مدرسه حقانى (منتظريه) آغاز كرد. اين كار با هدف تربيت نيروهاى فكرى و عقيدتى، و پرورش افراد متعهد و كارآمد براى تشكيل كادر آينده نظام و حكومت اسلامى شروع شد. ايشان ابتدا مباحث قرآنى و تفسير و مباحث فلسفى را در آن مدرسه تدريس كرد: درس تفسير در سه سطح، و هم زمان با آن، مباحث اخلاقى و تربيتى تحت عنوان «خودشناسى براى خودسازى».[5]

استاد مصباح، در باب فلسفه نيز كتاب فلسفتنا، تأليف شهيد صدر، و كتاب بداية الحكمه، اثر علامه طباطبايى(رحمه الله) را به مدت ده سال در آن مدرسه آموزش داد.

ايشان بعد از مدتى به پيشنهاد آيت الله سيدمحسن خرازى، همكارى با مؤسسه در راه حق را پذيرفت و با تأسيس بخش آموزش در آن مؤسسه، به تدريس كتاب هاى فلسفتنا، اقتصادنا و نهاية الحكمه، و نيز تفسير موضوعى قرآن كريم پرداخت.

استاد مصباح در واقع اولين استادى بود كه كتاب هاى مزبور را به منزله متن درسى در حوزه مطرح و تدريس كرد. پيش از اين، متن درسى منسجمى كه ناظر به افكار و مكاتب فلسفى جديد باشد در حوزه علميه به چشم نمى خورد. البته كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم مرحوم علامه در دسترس بود; اما به دليل فارسى بودن متن آن متأسفانه در حوزه به منزله كتاب درسى، مقبول نيفتاد.

خارج از برنامه هاى درسى منظم مدرسه حقانى و مؤسسه در راه حق، استاد كتاب هاى مفصل فلسفى مانند اسفار اربعه و شفا را براى علاقه مندان تدريس مى كرد. اين كلاس ها در واقع، سطح تخصصى فلسفه به شمار مى رفت.

«هدف اسلام و ارتباط انقلاب اسلامى با آن» بحث ديگرى بود كه استاد به دعوت رسمى دانشگاه نيويورك، در امريكا القا كرد.

شاگردان برجسته

ثمره تعليم و تدريس هاى دلسوزانه و پى گير استاد، پرورش شاگردان ممتاز و طلاب نمونه اى است كه اميدهاى آينده اسلام و نظام اسلامى به شمار مى روند. انسجام فكرى، قوت بيان و استدلال، و آزادى رأى، به همراه تخلّق به اخلاق و آداب نيكوى اسلامى، و حسن سليقه و تدبير، از مايه هاى ارزشمندى است كه درس استاد براى زندگى حال و آينده اين شاگردان به ارمغان آورده است و جملگىِ آنان سرمايه و بضاعت علمىاخلاقى خويش را مرهون زحمات و تلاش هاى مشفقانه وى مى دانند.

در اين مقام، تنها به معرفى و ذكر نام شمار معدودى از تربيت يافتگانِ اين استاد گران مايه، كه هركدام استادى سرآمد و متفكرى صاحب نظر در علوم اسلامى به شمار مى روند، مى پردازيم:

حجة الاسلام والمسلمين غلامرضا فياضى، از اساتيد ممتاز حوزه علميه قم، حجة الاسلام والمسلمين محمود رجبى، معاون پژوهشى و مدير گروه علوم قرآنى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(رحمه الله)، حجة الاسلام والمسلمين اكبر ميرسپاه، استاد موفق و ممتاز دروس معارف قرآن و اخلاق اسلامى، حجة الاسلام والمسلمين سيد محمد غروى، مدير گروه روان شناسى مؤسسه امام خمينى(رحمه الله)، حجة الاسلام والمسلمين دكتر مرتضى آقاتهرانى، استاد اخلاق حوزه علميه، حجة الاسلام والمسلمين محمود محمدى عراقى، رئيس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامى، حجة الاسلام والمسلمين محسن غرويان، حجة الاسلام والمسلمين حسين ايرانى، حجة الاسلام والمسلمين حيدرعلى ايوبى، فاضل ارجمند جناب آقاى عبدالرسول عبوديت، حجة الاسلام والمسلمين سيد محمدرضا طباطبايى، مدير جامعة الزهراء(عليها السلام)، حجة الاسلام والمسلمين نيّرى، حجة الاسلام والمسلمين صديقى، حجة الاسلام والمسلمين مبشرى، حجة الاسلام والمسلمين مؤيدى، مرحوم حجة الاسلام والمسلمين شاهرودى، نماينده دوره پنجم مجلس شوراى اسلامى، حجة الاسلاموالمسلمين داراب كلايى، حجة الاسلام والمسلمين ابراهيمى دامغانى، حجة الاسلام والمسلمين سيدابوالحسن نواب، حجة الاسلام والمسلمين دكتر زارعان، حجة الاسلام والمسلمين دكتر عباسعلى شاملى، حجة الاسلام والمسلمين دكتر احمد رهنمايى، حجة الاسلام والمسلمين دكتر محمد فنايى، حجة الاسلام والمسلمين نمازى، حجة الاسلام والمسلمين دكتر شمالى و بسيارى ديگر از حجج اسلام و مروجان قرآن، كه جملگى، حيات علمى و فرهنگى خود را مرهون درس هاى پربار و ثمربخش استاد مى دانند.

حجة الاسلام والمسلمين فياضى مى گويد:

درس هاى استاد، به خصوص دروس معارف و درس «خودشناسى براى خودسازى» به گونه اى بود كه ما احساس مى كرديم اين مطالب را هيچ جاى ديگر حوزه نمى شود پيدا كرد، والحمدللّه آن درس ها براى ما بسيار سرنوشت ساز بود. معارف قرآنآن طورى كه خود استاد درس مى گفتند و از ايمان سرشار و اعتقادشان به معارف دينى و به حضرت ولى عصر(عليه السلام) سرچشمه مى گرفتاثر خاصى داشت، و لازم بود چنين درس هايى در كل حوزه باشد تا طلبه ها دچار بعضى لغزش ها و تمايل به چپ و راست نشوند و در طريق مستقيم دين و اهل بيت(عليهم السلام) حركت كنند.

حجة الاسلام والمسلمين، سيدمحمد غروى مى گويد:

بحث هاى اخلاقى و قرآنى استاد و اساساً شخصيت فردى ايشانبدون كوچك ترين تعارف و مبالغه اىبه شدت تأثيرگذار بود; يعنى ايشان ساختار فكرى و شخصيتى دوستان را به گونه اى ساخت كه همه دوستان ما، اكنون هر كدام در هر جا كه هستند، در واقع با همان مايه هايى كه آن زمان از درس هاى استاد به دست آورده اند، زندگى مى كنند... . يادم نمى رود بعضى از دوستان آن قدر شيفته درس اخلاق ايشان شده بودند كه تمام هفته به اميد آن بودند كه پنج شنبه فرا برسد و درس اخلاق استاد را دريابند; بعضى ها در كلاس حالت معنوى خاصى داشتند. خود استاد نيز طبعاً درس هايى مى گفتند كه بسيار تأثيرگذار بود.

حجة الاسلام والمسلمين محمود رجبى نيز چنين تعريف مى كند:

بعد از تأسيس دوره آموزشى مؤسسه در راه حق، مرحله جديدى از آشنايى بنده با حضرت استاد شروع شد، و در امتحان ورودى آنجا شركت كردم و پذيرفته شدم. در آن دوره بيش از همه اساتيد و بيش از همه بحث هايى كه مطرح مى شد، از مباحث ايشان فايده بردم، و اگر يك جنبه مثبتى در بنده باشد مى توانم بگويم مرهون آن مباحثى است كه حضرت استاد در آنجا به ما آموزش مى دادند، و اين چيزى است كه مورد اتفاق نظر همه برادرانى است كه در آن دوره شركت مى كردند و همه معترف هستند كه آن بحث هاى معارف قرآن و بحث خودشناسى و بحث هاى فلسفى ايشان، در واقع به مسير زندگى و شخصيتشان شكل داده و براى آنان سرنوشت ساز بوده است. به تعبير بعضى از دوستان، حضرت استاد مصباح حق حيات بر گردن ما دارند، و ما حيات معنوى و فكرى و روحيمان را مرهون انديشه هاى ناب اسلامى و متقن ايشان هستيم.

استاد رجبى در ادامه، مطالب مبسوطى در زمينه ابعاد علمى شخصيت استاد مصباح بيان مى كنند كه گزيده اى از بيانات ايشان را مى آوريم:

درباره ابعاد علمى شخصيت جناب استاد، مى توان در سه محور سخن گفت:

محور اول درباره ابتكاراتى است كه ايشان در آموزش و پرورش نيروها داشتند;

محور دوم درباره فعاليت هاى تحقيقى خودشان است;

محور سوم در زمينه انديشه ها و نظريات جديد ايشان است.

محور سوم را به كتاب هاى فلسفى و كلامى و تفسيرى ايشان وامى گذارم كه هر كس به آنها مراجعه كند، نوآورى هاى استاد را خواهد ديد. در محور آموزش و پرورش نيروها، نكته بسيار مهم آن است كه چه برنامه ريزى آموزشى و چه برنامه ريزى پژوهشى بايد اولا بر اساس شناسايى نيروها و استعدادها باشد; ثانياً در اين امر بايد نيازسنجى صورت گيرد. اين دو امر، نكته هايى بسيار اساسى در برنامه ريزى آموزشى و پژوهشى هستند. اگر ما نيروهايى كه مى خواهيم به كار بگيريم، و نيز استعدادها و توانايى هاى آنان را نشناسيم برنامه ريزى ما دقيق و متناسب با مخاطبانمان نخواهد بود، و طبعاً موفقيت آميز هم نيست. همين طور اگر نيازهاى جامعه را در نظر نگيريم و در بُعد انديشه هاى دينى و نيز در بُعد معضلات فكرى، سياسى و اجتماعى اطلاعى از كاستى ها نداشته باشيم و بدون توجه به آنها نيروهايى را تربيت كنيم يا موضوعات تحقيقى را تصويب و اجرا نماييم، محصول كار ما محصول بى فايده اى خواهد بود و نيروى پرورش يافته به درد نيازهاى جامعه نمى خورد... . به نظر من حضرت استاد در برنامه ريزى هاى آموزشى و پژوهشى، اين دو نكته اساسى را دقيقاً در نظر گرفته بودند و با توجه به آنها و نيز تمهيداتى كه براى نيل به اين اهداف انديشيده بودند، دوره هاى آموزشى و پژوهشى را برگزار مى كردند. به همين دليل نيز به نظر مى رسد اگر نگوييم موفق ترين، دست كم يكى از موفق ترين نهادهايى كه توانسته است در راستاى نياز جامعه اسلامى به تبيين معارف الهى، نيروهايى تربيت كند، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(رحمه الله) است.

اولين دوره آموزش مؤسسه را كه خود بنده در آن حضور داشتم، مثال مى زنم. در آن مقطع كه ايشان مى خواستند اولين گروه آموزشى را با آن اهدافى كه در نظر داشتند تشكيل دهند، شناسايى نيروها از طريق افرادى صورت گرفت كه خود از مدرسان حوزه بودند، و به آنان گفته شده بود هر كسى را به عنوان طلبه اى فاضل مى شناسيد معرفى كنيد. افرادى مثل جناب آقاى دكتر احمدى و آيت الله خرازى و ديگران، افرادى را كه مى شناختند معرفى كردند. افراد معرفى شده كسانى بودند مانند آقاى محمدى عراقى، آقاى فياضى، آقاى غروى، آقاى ميرسپاه، آقاى شب زنده دار، و آقاى مؤمن. اينها كسانى بودند كه چند سال درس خارج فقه و اصول شركت كرده بودند و مورد تأييد افراد صاحب نظر بودند; در عين حال از اين افراد امتحان كتبى گرفته شد، و به اين امتحان كتبى نيز اكتفا نشد. با پذيرفته شدگانِ در امتحان كتبى، مصاحبه حضورى صورت گرفت; آن هم مصاحبه اى بسيار جدى كه خود جناب استاد مصباح نيز از مصاحبه كننده ها بودند. آن وقت از اين نيروهايى كه با اين كيفيت شناسايى شدند، خواسته شد كه تقريرات درس خارج را نيز ارائه كنند. به اين ترتيب نيرو را كاملا از هر جنبه شناسايى كردند و همه استعدادها و توانمندى ها و سوابق كارى اش را شناختند و بعد او را پذيرفتند، و دوره آموزشى آغاز شد.

در زمينه نيازسنجى نيز با آن كه خود استاد اطلاعات وسيعى داشتند، از طريق ارتباطاتى كه با مرحوم شهيد بهشتى و مرحوم شهيد قدوسى و ديگران داشتند و همچنين از طريق ارتباطى كه با امثال آقاى دكتر احمدىبه لحاظ اين كه در دانشگاه حضور داشتبرقرار مى كردند و احياناً به سبب مسافرت هايى كه مسئولان آن دوره به كشورهاى مختلف داشتند، نياز ضرورى را تشخيص مى دادند و ما را توجيه مى كردند كه مثلاً الان فراگيرى زبان انگليسى يا زبان عربىِ اصيل ضرورت دارد، يا امروز فلان مباحث ضرورى است، و جالب آنكه بعدها از افراد آموزش ديده بارها مى شنيديم كه مى گفتند زمانى كه ما آن درس ها را مى خوانديم فكر نمى كرديم اين قدر اين دوره و اين اطلاعات به دردمان بخورد; ولى امروز درمى يابيم تنها چيزى كه از درس هاى دوران طلبگى مان به درد ما مى خورد و در تأمين نياز فكرى جامعه مؤثر است، همين درس هاى مؤسسه بوده است. اين دليل آن است كه حضرت استاد نياز جامعه را تشخيص داده بود، و به خوبى سنجيده بود كه جامعه در آينده به چه چيزى نياز دارد و متناسب با آن، دوره آموزشى را برنامه ريزى كرده بود.

نكته ديگر اينكه كار برنامه ريزى استاد بسيار روشمند و حساب شده بود. يعنى مانند برخى برنامه هاى آزمايشى نبود; بلكه ايشان بسيار حساب شده پيش بينى و طراحى كرده بودند و به اجرا در مى آوردند. در دوره ما حجم فراوانى از مباحث را بحث هاى فلسفى، به خصوص فلسفه تطبيقى كه ناظر به مسائل و ديدگاه هاى جديد روز بود، تشكيل مى داد; مثلاً كتاب فلسفتنا را متن درسى ما تعيين كرده بودند، و همين طور اقتصادنا را، به اين دليل كه به مكاتب فلسفى روز يا مسائل سرمايه دارى و نظام ماركسيستى نگاهى تطبيقى داشتند برگزيده بودند، و اين بحث ها به لحاظ عقلى مبناى كار محسوب مى شدند. از يك سو بحث هاى معارف قرآن در برنامه گنجانده شده بود تا به لحاظ قرآنى، بنيان هاى فكرى دانش پژوهان را شكل بدهد، و از سوى ديگر در كنار اين برنامه آموزشى، روش ها نيز مطرح مى شد، و به ما مى آموختند كه روش برخورد با مباحث عقلى يا روش برخورد با مباحث نقلى چگونه است. جايگاه عقل و نقل كجاست، و در ضمن اين آموزش ها، استاد ما را به تحقيق مى گماشتند.

در تدريس استاد ويژگى هاى ظريفى وجود داشت; مثلاً خود استاد هر جلسه دو يا سه نفر را به قيد قرعه تعيين مى كردند كه براى جلسه آينده چكيده درس را بگويند، و مشخص نبود كه قرعه به نام چه كسى خواهد افتاد. اين كار، بسيار مؤثر بود و موجب مى شد افراد درس را جدى بگيرند و نيز مطالب را به دقت مطالعه كنند. استاد نيز بسيار جدى برخورد مى كردند... . همچنين به گونه هاى متنوعى از ما تحقيق مى خواستند. گاهى ضمن درس، ما را موظف مى كردند كه تحقيق انجام دهيم و بعد نيز خودشان با دقت اين تحقيق ها را ملاحظه مى كردند و تذكرات لازم را در حاشيه آنها مى نوشتند. برخورد تشويق آميز هم داشتند، و سالى يك بار از همه، مقاله تحقيقى مى خواستند و به بهترين مقاله جايزه مى دادند. همچنين شيوه تحقيقىِ بسيار ثمربخش ترى داشتند، و آن نوعى كارورزى تحقيق بود. اين كار نسبتاً درازمدت بود و به صورت مرحله به مرحله، در بحث هاى فلسفى به يك شكل، و در بحث هاى معارف قرآن به شكلى ديگر انجام مى شد. در بحث هاى فلسفى، و به خصوص مباحث فلسفى روز، استاد منابع متعددى معرفى مى كردند و با محور قرار دادن روش رئاليسم، پس از بحث و مذاكره در جلسات، مى فرمودند با توجه به منابع معرفى شده، تحقيق كنيد و يك مقاله بنويسيد. در بحث هاى معارف قرآن نيز استاد در مرحله اول، يك تفسير موضوعى را در زمينه بحث هايى مثل خداشناسى، قرآن شناسى و انسان شناسى، براى ما مى گفتند، و در مرحله بعد، آياتى را درباره يك موضوع خاص معرفى مى كردند و مى فرمودند برويد آيات را مطالعه و دسته بندى كنيد، و آن گاه از آنها نتيجه گيرى نماييد. پس از انجام كار، استاد حاصل تحقيق را مى ديدند و نكات مورد نظرشان را تذكر مى دادند. مرحله سوم اين بود كه به ما موضوعى مى دادند و مى گفتند خودتان آيات ناظر به اين موضوع را استخراج كنيد و اين موضوع را از آنها نتيجه بگيريد، و بعد كه حاصل كار را خدمت ايشان ارائه مى كرديم، تذكرات بسيار جالبى مى دادند. براى نمونه مى فرمودند اين آيه به اين دليل چندان ربطى ندارد و آن آيه چندان ضرورت ندارد، يا فلان آيه صراحت بيشترى در مطلب دارد و... . خلاصه ما را با چگونگى بررسى و فهم آيات كاملا آشنا مى كردند.

نكته ديگر، تأكيد ايشان بر كارهاى جمعى بود. استاد مكرر مى فرمود كه كار فردى در حوزه، بسيار است; ما مى خواهيم افراد روحيه كار گروهى پيدا كنند. به همين دليل به شكل هاى متنوعى جلسات گروهى ترتيب مى دادند. براى مثال وقتى دفتر همكارى حوزه و دانشگاه تأسيس شد، با تدبير استاد، گروه هاى مختلف تشكيل شد و هر چند نفرى با هم در يك گروه قرار گرفتند، كه خود بنده با جناب حاج آقاى عراقى و حاج آقاى ميرسپاه، بر اثر همين تأكيد استاد، يك گروه شده بوديم و با هم كار مى كرديم.

ساختارمند كردن و نظم منطقى دادن به ذهن و فكر دانش پژوهان، يكى ديگر از ويژگى هايى بود كه در دوره هاى درسى استاد صورت مى گرفت. ذهن دانش پژوهان ساختارى منطقى مى يافت و آنان از پراكنده گويى و بى نظمى در سخن، نجات مى يافتند. اين بدان سبب بود كه انديشه هاى خودِ استاد بسيار ساختارمند و داراى نظم منطقى بود، و مبانى و فروعات افكار ايشان و نيز ارتباط انديشه هايشان با هم، كاملا مشخص بود و اين خصوصيت به ما نيز منتقل مى شد.

شيوه بيان بسيار زيبا نيز از ديگر ويژگى هاى تدريس استاد بود كه جداى از غناى محتواى دروس، موجب مى شد كه ما شيفته درس هاى ايشان بشويم. استاد هر درسى را متناسب با خودش بيان مى كردند، مثلاً در درس «خودشناسى براى خودسازى» در عين اينكه بحث، صبغه اى علمى داشت، به تناسب اينكه يك درس اخلاقى محسوب مى شد، اقتضا مى كرد كه در ما يك حالت معنوى و اثر روحانى ايجاد شود. از اين رو استاد به شيوه اى اين درس را بيان مى فرمودند كه اين حالت به ما منتقل شود. همين طور درس هاى فلسفى اقتضا مى كرد كه دقت و موشكافى در ما به وجود آيد، و استاد نيز به نحوى بيان مى كردند كه دقت ها و توجه ها را برانگيزد، و اين نشان قدرت بيان فوق العاده، توان علمى بالا و تشخيص خوب ايشان در چگونگى مطرح كردن مباحث است.

يكى ديگر از ويژگى هاى تدريس استادكه البته در سخنرانى هايشان نيز وجود دارداين است كه مطالب را به گونه اى مطرح مى كنند كه با پاسخگويى به شبهات، ابهام جديدى در ذهن مخاطب صورت نمى بندد. بسيارى افراد وقتى شبهه اى را پاسخ مى دهند، چند شبهه ديگر در ذهن شنونده ايجاد مى كنند; ولى خداوند به حضرت استاد لطف كرده است كه مطالب را به گونه اى بيان مى كنند كه مسئله به گونه اى بسيار شفاف و متقن و دل نشين حل مى شود و در عين حال شبهات جديدى ايجاد نمى كند.

اما محور دومى كه ناظر به ابعاد علمى شخصيت استاد است، به ويژگى هاى تحقيقى خود ايشان بازمى گردد. استاد مصباح در اين محور نيز ويژگى هاى سودمندى دارند كه از آن جمله دقت و وسواس علمى و حوصله و شكيبايى در تحقيق است. به هيچوجه بى حوصلگى و شتاب زدگى در كارهاى تحقيقاتى ايشان وجود ندارد. گاهى كه ما مى خواستيم در زمينه موضوعات قرآنى تحقيق كنيم، ايشان مى فرمودند براى هر موضوع ريزى بايد يك دور قرآن به طور كامل ديده شود; مگر اينكه دو موضوعى باشند كه بسيار به هم نزديك بوده، تفاوت بسيار جزئى اى داشته باشند. به همين دليل در آن دوره اى كه برادران بزرگوار گروه تفسير، درباره معجم كار مى كردند شايد نزديك به پنجاهشصت بار و بلكه بيشتر، قرآن شريف را به طور كامل دوره كردند. با وجود اين جناب استاد به اين ميزان هم اكتفا نمى كردند و مى فرمودند هر بخشى كه مطالب ريزش تهيه شد، با نگاهى كلى به مجموعه بحث بايد قرآن را يك دور ديگر نيز ملاحظه كرد، و اينكه يك نفر به تنهايى مرور كند و نظر بدهد كافى نيست; بلكه بايد سه يا پنج نفر با هم تمام مطلب را ببينند و بعد با هم بحث كنند و محصول بحثشان را ارائه نمايند، و البته ثمره چنين دقت ها و وسواس هاى در علم، آن انديشه هاى متقن استاد خواهد بود.

نكته ديگر در اين باره، استوارى انديشه هاى استاد است. ايشان مى فرمودند ما بايد از مسائل يقينى شروع كنيم و پيش برويم و هر مسأله ديگرى را بر مبناى يقينيات و مسلمات حل كنيم. چنين رويّه اى سبب مى شود مثلاً در بحث هاى قرآنى، متشابهاتى كه در آنها احتمالات متعدد وجود دارد، بر مبناى يقينيات، رفته رفته تشابهشان برطرف شود و مفاد واقعى شان روشن گردد. اين رويّه در تمام انديشه هاى استاد به چشم مى آيد. براى نمونه ايشان در معارف قرآن هر مطلبى را ابتدا از بحث مبنايى شروع مى كنند و پس از آن به مسائل مى پردازند. اين رويّه كاملا صحيحى است كه موجب استوارى فكر مى شود.

ويژگى ديگر استاد، رعايت مرز دانش ها و روش هاست. ايشان در بحث هاى تفسيرى مى فرمودند اينكه قرآن مجيد در آيه هفتم سوره آل عمران مى فرمايد: وَالرَّسِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا، مراد از راسخون در علم كسانى هستند كه مرز هر دانشى را مى شناسند; مى فهمند مرز ابزارهاى معرفت انسانى تا كجاست و مى فهمند بسيارى از مسايلى كه خداوند در قرآن بيان مى كند، فوق توان ابزارهاى شناخت آنهاست، و در نتيجه مى دانند كه حق است، و اينكه ابزار شناخت آنها به درك اين مطلب نرسيده است، دليل آن نيست كه نادرست باشد. مقتضاى رسوخ در علم اين است كه من مرز دانشم را بشناسم. از اين رو استاد مى فرمودند ما بايد روش خودمان را در فهم سخن به كار ببريم; اگر با اين روش، نتيجه به دست آمد، كه مطلوب حاصل شده است; اما اگر چنين نشد، نمى توان گفت چون اين مطلب در فلسفه، مسلّم است آيه نيز حتماً بايد چنين بگويد. مطلب مسلّم فلسفى در جاى خود صحيح است اما شايد آيه شريفه در مقام تبيين مطلب ديگرى باشد. بسيارى از مفسران معلومات تخصصى شان در يك رشته خاص، به تفسيرشان رنگ داده و آن را تحت تأثير گرفته است; مثلاً اگر مفسرى اديب بوده، بيشتر بحث ادبى كرده و بيشترِ برداشت هايش ادبى است، و اگر مفسرْ مثل ملاصدرا، فيلسوف بوده، بيشترْ آيات را فلسفى تفسير كرده و گاه از مراد واقعى آيه دور شده است. اما شيوه استاد مصباح اين گونه نيست و با آنكه ايشان در بحث هاى فلسفى كاملا مسلط و آگاه اند، در مقام تفسير، تنها روش تفسيرى را با دقت و موشكافى تمام به كار مى گيرند و تفسير را با همان روش فهم متن به پيش مى برند.

ويژگى ديگرى كه در بحث هاى تحقيقى استاد وجود دارد، بى طرفى علمى، در عين اعتقاد به رشته ها و علوم ديگر است. ايشان در مقام تحقيق، آنچه مقتضاى تحقيق است مطرح مى كنند و علايقشان در كارهاى تحقيقى شان نقشى ندارد. بسيار روشن است كه ايشان فيلسوف اند و به طور طبيعى به اين رشته علاقه و دلبستگى دارند; ولى اين علاقه را به هيچوجه در بحث هاى تفسيرى دخالت نمى دهند. همچنين اگر ايشان ديدگاهى را نمى پذيرند يا مورد نقد قرار مى دهند، اين رد يا نقدشان با كمال بى طرفى علمى است و چنين است كه مى گويند اين انديشه درست هست يا درست نيست; حال گوينده و نويسنده هر كسى مى خواهد باشد; به گونه اى كه بنده خود شاهد بوده ام كه ايشان حاضر نيستند كمالات سرسخت ترين دشمنانشان را انكار كنند.

جرئت و جسارت علمى، در عين رعايت احترام و ادب، از ديگر ويژگى هاى استاد گران قدر است. ايشان به دليل همين جرئت علمى، نوآورى هاى فكرى فراوانى دارند. چه بسا نظريه هايى كه ساليان درازى از سوى ديگران پذيرفته شده است، و استاد به نادرستى شان پى مى برند، و آنها را رد مى كنند و در عوض، رأى صحيح و جديدى ارائه مى دهند و از آن دفاع مى كنند.

نكته ديگر در روش تحقيقاتى استاد، نظام منطقى داشتن و ساختارگرايى در انديشه هاشان است. مجموعه مباحثى كه ايشان ارائه مى دهند، همواره در چارچوبه منطقى خاصى قرار مى گيرد. در بحث هاى معارف قرآن، در آغاز بحث خداشناسى به صراحت فرموده اند كه آنچه ما نياز داريم اين است كه مجموعه معارف قرآن را به صورت نظام مند، ارائه كنيم. در بحث هاى فلسفى نيز همين طور. ايشان نظام فكرىفلسفى خاصى دارند كه بر مبناى آن به ارائه ديدگاه خود و نقد ديدگاه ديگران مى پردازند. اين چنين ساختارمندى اى را بنده در ميان انديشمندان ديگر، كمتر مشاهده كرده ام.

در محور سومكه ناظر به نوآورى ها و ابتكارات علمى استاد استبه نظر بنده ايشان در سه زمينه نوآورى دارند:

نخست، كشف و ارائه ديدگاه هاى جديد: استاد مصباح هم در فلسفه، هم در معارف و هم در مباحث سياسىاجتماعى ديدگاه هايى دارند كه تاكنون مطرح نبوده، يا به اين شفافيت و ظرافت و دقت ارائه نشده است. در بحث هاى قرآنى، مثلاً در بحث «سير آيات تحدى» كه بسيارى از انديشمندان به آن پرداخته اند، نظريه استادكه در كتاب قرآن شناسى نيز طرح و بررسى شده استهم با آيات قرآن سازگارى بيشترى دارد و هم ديدگاهى نوين به شمار مى رود و در مقايسه با ديدگاه هاى ديگر، خالى از اشكال است.

دوم، نوآورى ها در زمينه سازمان دهى و تئورى پردازى و مدل سازى: پيوند بسيارى از ايده هاى اسلامى با يكديگر روشن نيست. استاد اين ايده ها را به يك مدل ويژه تبديل كرده است و آنها را در يك چارچوب و نظريه كلان قرار داده و سازمان دهى نوينى ارائه كرده است.

سوم، نوآورى در باب نگارش: استاد مصباح در بخش نگارش نيز اهل ابتكارند. آن زمانى كه بحث متن درسى، و ويژگى هاى آن در حوزه مطرح نبوده است، ايشان كتاب هاى آموزش عقايد و آموزش فلسفه را در قالب يك متن درسى تدوين مى كنند. در اين كتاب ها به لحاظ نگارشى، نوآورى صورت گرفته است. نوشته هاى استاد در عين حال، ويژگى متانت و دقت در تعبير در عين خوش بيانى و رسايى را نيز در خود جمع كرده است. من خود در جلسه اى شاهد بودم از يكى از كسانى كه رابطه خوبى هم با حضرت استاد ندارد و مخالف انديشه هاى ايشان است، سؤال شد كه به نظر شما به لحاظ نگارش و شيوه بيان، چگونه مطالب را ارائه نماييم؟ او بلافاصله گفت: «همان گونه كه حاج آقاى مصباح مطالب را بيان مى كند. سبك بيان و نگارش ايشان بهترين سبك است».

استاد به تمام معنا

حجة الاسلام والمسلمين ميرسپاه، به جنبه هاى ديگرى از ويژگى هاى تدريس و شاگردپرورى استاد مصباح اشاره كرده اند. در اين مقام خلاصه اى از مشروح مصاحبه ايشان ارائه مى شود:

آيت الله مصباح، به معناى واقعى و كاملِ كلمه، استاد بودند. اين مبالغه نيست. اگر موارد بسيار زيادى راكه نمى توانم به همه آنها اشاره كنم مورد توجه قرار بدهيم، ثابت مى شود كه مبالغه نمى كنم. اما براى نمونه چند شاهد مى آورم.

يادم هست يك بار اشكالى مطرح كردم، و استاد جواب دادند; ولى من قانع نشدم. پس از پايان درس دوباره خدمت ايشان رفتم و در اتاقى كه براى استراحت و صرف چاى مى نشستند، اشكالم را مطرح كردم. ايشان دوباره جواب دادند; ولى من باز هم قانع نشدم. مكثى كردم و عرض كردم: استاد! چرا جواب شما براى من قانع كننده نيست؟!

اين سؤال مى تواند بعضى از اساتيد را ناراحت كند و موجب ملالت آنان شود. اما جناب استاد تأملى كردند و فرمودند: مى دانيد چرا جواب من براى شما قانع كننده نيست؟ علتْ آن است كه من از اين واژه اى كه به كار مى برم يك معنا اراده مى كنم و شما از آن معناى ديگرى مى فهميد. از اين رو جواب من دقيقاً به اشكال و به پرسش شما نمى خورد. براى حل اين مشكل بياييد تصورمان را در باره اين واژه با هم هماهنگ كنيم.

مقدارى فكر كردم، و دريافتم كه ايشان درست مى فرمايند و مشكل در واقع بر سر معناى آن واژه است.

باز يادم مى آيد كه گاهى بعضى اشكالات و سؤال ها برايم پيش مى آمد و با استاد مطرح مى كردم، و ايشان با سعه صدر مخصوصى پاسخ مى دادند. درست برخلاف آنچه بعضى مغرضان شايع مى كنند كه ايشان آدم بى تحملى است و در قبال ديگران سعه صدر ندارد. ايشان نه تنها با حوصله و سعه صدر كامل به اشكالات ما پاسخ مى گفتند، بلكه دقت ما را نيز بيدار مى كردند، و اين حاكى از همان مطلبى است كه عرض كردم; يعنى ايشان به معناى واقعى و كامل كلمه استاد هستند; مثلاً چندين بار پيش آمد كه به من فرمودند: «به قيد سخن توجه كن» و وقتى ما به قيود سخن توجه مى كرديم متوجه مى شديم كه ديگر سؤالى نداريم و مسئله حل مى شد.

همچنين به ياد دارم در مجلسى كه تقريباً همه شركت كنندگان آن از شاگردان استاد بودند، به مناسبت يك بحث اجتماعى، درباره فردى خاص مطالبى عنوان شد و هر كسى نقدى و سخنى داشت. همه صحبت ها تمام شد; اما استاد مصباح ساكت بودند. در انتهاى جلسه به استاد گفتند كه نظر شما در اين باره چيست؟ ايشان يك تذكر متديك و روشى دادند كه براى همه ما بسيار آموزنده بود. استاد به جاى اينكه در آن زمينه خاص نظر بدهند، نقصى كه در جلسه احساس كرده بودند، به صورتى ظريف تذكر دادند. ايشان فرمودند: «هر وقت مى خواهيد درباره كسى قضاوت كنيد، اول خودتان را جاى او بگذاريد و در نظر بگيريد اگر خودتان جاى او بوديد چه مى كرديد و چه مى توانستيد بكنيد، سپس انتقاد كنيد».

تذكر استاد براى اينكه در همه حاضران در جلسه دقت نظرى پديد آورد، بسيار مؤثر بود.

ديگر از نكاتى كه به عنوان يكى از ابعاد كمالِ استادىِ ايشان بايد عرض كنم، شركت كردن منظم در كلاس ها بود. ايشان هميشه سر وقت در كلاس حاضر مى شدند و از زمان كلاس، به طور كامل استفاده مى كردند; يعنى نه از زمان شروع كلاس كم مى كردند، نه از قسمت پايان آن. همين طور در تصحيح اوراق امتحانى و ديدن تحقيق ها بسيار منظم بودند. آن زمانى كه ما در گروه ارشد مدرسه حقانى مشغول تحصيل بوديم، تعدادمان تقريباً به بيست نفر مى رسيد كه به طور هم زمان تحقيق هايمان را تحويل استاد مى داديم. حال در نظر بگيريد اگر هر كسى پنجاه صفحه هم نوشته باشد، ديدن اين حجم كار، چه فرصت و حوصله اى مى طلبد. عجيب بود كه ايشان به موقع جواب مى دادند و مى فرمودند تحقيقات شما را ديدم، و هم نمره تتبع داده بودند و هم نمره تحقيق،[6] و عجيب تر اين بود كه براى تك تك تحقيقات، تذكرات لازم را نوشته بودند.

ويژگى ديگرى كه از يك استاد كامل توقع مى رود، و ما آن را در ايشان آشكارا مى ديديم، اين بود كه استاد در راهنمايى و تذكر اشتباهات، اخلاص عجيبى داشتند. يعنى هرگز ديده نشد كه بخواهند با كسى تسويه حساب كنند يا اينكه فرد را كوچك و خرد سازند، يا مسائل و رذايل اخلاقىِ از اين قبيل در وجودشان باشد. ما هرگز اين را در جناب استاد نديده ايم.

مطلب ديگرى كه شايد شنيدنش براى كسانى كه خودشان مى خواهند تدريس كنند مفيد باشد، اين است كه استاد شاگردانش را درك مى كرد. درك شاگرد، نكته اى است كه بنده بسيار از ايشان ديده ام. زمانى گمان مى كردم شايد چون من زياد در كلاس سؤال مى پرسم و اشكال مى گيرم و با استاد ارتباط برقرار مى كنم، ايشان فقط مرا درك مى كند; ولى بعد دريافتم كه اين طور نيست; بلكه استاد همه شاگردان را در نظر دارند و به تناسب روحياتشان با آنان ارتباط برقرار مى سازند. حالا نكته اى را كه در مورد خودم اتفاق افتاد به عنوان خاطره عرض مى كنم: يادم هست آن زمانى كه ايشان امتحان مى گرفتند، در پايان ترم دو يا سه سؤال مطرح مى كردند. در يكى از اين امتحان ها ايشان دو سؤال داده بودند. همه شاگردان مى خواستند طورى امتحان بدهند كه هم خودشان را بيازمايند و هم استاد را دلگرم كرده باشند، و استاد احساس كند كه زحماتش به هدر نرفته است و ما واقعاً مطلب را دريافته ايم.

من سؤال اول را هم درست فهميده بودم و هم درست جواب دادم; اما سؤال دوم را درست نخواندم و آن را خوب نفهميدم. ايشان سؤال ساده اى داده بودند ولى من بر اساس پيش داورى خود، خيال كردم كه على القاعده منظور استاد نمى تواند چنين مطلب ساده اى باشد و ايشان مى خواهد آن سؤال مشكل را بپرسد. از اين رو بسيار زحمت كشيدم و آن سؤال مشكل را در حدود دو صفحه به طور كامل پاسخ دادم. وقتى از جلسه بيرون آمدم ديدم رفقا حرف هاى ديگرى مى زنند، و متوجه شدم كه در پاسخ دادن به سؤال دوم اشتباه كرده ام. مثل اين بود كه آب سردى روى من ريخته باشند. خيلى جا خوردم و ناراحت شدم. آخر مشكل من چند تا بود: اول اينكه فكر كردم استاد با ديدن اين جواب نامناسب با خود خواهد گفت ما اين قدر زحمت مى كشيم و اينها چگونه درس مى خوانند، و ديگر اينكه اگر بخواهم ماجرا را به استاد بگويم حتماً گمان مى كند كه من از ايشان نمره مى خواهم... . سرانجام به خودم فشار آوردم و گفتم هر چه مى خواهد بشود; ديگر گذشته است. اما وقتى خواستم در حجره استراحت كنم، ديدم آن قدر ناراحتم كه نزديك است دِق كنم. بلند شدم و به منزل استاد رفتم. در زدم، و ايشان تشريف آوردند. گفتم: من با شما كارى دارم. ايشان هم با كمال خوشرويى مرا به درون منزل دعوت كردند و نشستيم. با ناراحتىِ بسيار گفتم: از همين اول به شما توضيح بدهم كه آقا، من نيامده ام از شما نمره بگيرم.

فرمودند: حالا بفرماييد كه قضيه چيست؟!

قضيه را برايشان گفتم، و ايشان با لبخندى شيرين تا آخر حرف مرا گوش كردند. بعد شروع كردند به سخن گفتن. ابتدا فرمودند: من حالا از شما يك گله دارم!

گفتم: بفرماييد.

فرمودند: چرا شما بايد فكر كنيد كه من تصور مى كنم شما براى نمره گرفتن آمده ايد؟! يعنى واقعاً شما فكر مى كنيد من اين قدر آدم پرتى هستم كه نسبت به افرادى كه با آنان كار مى كنم هيچ شناختى ندارم؟! اصلا احتياجى نبود اين را توضيح بدهيد. من يقين دارم و مى دانم كه شما براى نمره نيامده ايد... .

خلاصه ايشان به گونه اى صحبت كردند كه آرامش عجيبى مرا فراگرفت و وقتى از منزلشان بيرون مى آمدم، كاملا سبك شده بودم.

بعدها با خود فكر مى كردم كه ايشان عجب انسانى است، چه خوب آدم را درك مى كند! ايشان فهميده بود كه من قدرى حساسم و راه درستِ برخورد را نيز همين ديده بود كه از طريق گله وارد شود; يعنى طلبكارانه با من برخورد كند; همان طور كه من طلبكارانه برخورد كرده بودم! اين گونه وارد شد تا واقعاً مطلب را از ته دلِ من بيرون بكشد و من اصلا ناراحت نباشم. رفتار ايشان با ديگر دوستان نيز مبتنى بر چنين درك عميقى بود.

يكى ديگر از كارهاى جالب استادكه بعداً در آموزش فلسفه انعكاس يافتاين بود كه ايشان ما را به وجود اصطلاحات مختلف، توجه مى دادند. ايشان مى فرمودند عدم توجه به گوناگونى معنايىِ يك اصطلاح، مى تواند مايه خلط بحث هاى فراوانى بشود. خوب به ياد دارم كه مثلاً ايشان درباره كلمه «جبر» چه زيبا تذكر مى دادند. استاد مى فرمود كه يك جبرى مى گوييم و يك جبرى مى شنويم! جبر روان شناختى، جبر كلامى، جبرى كه صرفاً به معناى ضرورت است (جبر علّى)... كدام جبر را منظور داريم؟ يا مثلاً در زمينه كلمه «عقل» ايشان مى فرمودند وقتى عقل در آيات و روايات يا در كلمات علماى اهل سير و سلوك و اخلاق به كار مى رود، از آن يك چيز اراده مى شود، و وقتى در منطق يا فلسفه به كار مى رود، مقصود چيز ديگرى است. عقل در فلسفه چندين اصطلاح دارد... . البته اخيراً با رعايت يك سلسله متدهاى تحقيقى، توجه به اين مطلب، قدرى رواج پيدا كرده است; ولى آن موقع با آن غربتى كه طلاب درس مى خواندند و با آن استضعافى كه ما در تحصيل داشتيم، اين تذكرات بسيار مهم و قابل توجه بود.


[1]. حق شايسته تر است كه پيروى گردد.

[2]. نفس انسانى، در مقام حدوث و پيدايش جسمانى، و در بقا و ادامه حيات، روحانى است.

[3]. پيش تر، ص 95ـ96.

[4]. گزارشى از اين نظريه را در صفحه 130 آورده ايم.

[5]. اين درس ها، در قالب كتابى با همين عنوان منتشر شده است.

[6]. استاد تحقيق هاى ما را از دو جهت بررسى مى كردند: يكى اينكه آيا در تحقيق به منابع مختلف رجوع شده است يا به يك يا چند منبع محدود بسنده كرده ايم. اگر منابع تحقيق محدود مى بود، نمره تتبعى كم مى شد. ديگر اينكه توجه مى فرمودند كه چقدر به عمق مطلب پرداخته ايم و چقدر مطلب را مورد فهم قرار داده ايم و اينكه آيا بحث ما از انسجام منطقى لازم برخوردار است يا نه.

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
و الله انسان را خلق کرد و خوب و بد او را به ضمیر او آموزش داد پس زندگی او را برای مرگش و مرگش را شروع زندگی دیگر قرار داد.زندگی انسان را در این عالم کوتاه قرار داد و قرآن را برای هدایتش فرستاد و به انسان فرمود عالم را برای بازی و بازییچه خلق نکرده پس از او خواست آنرا به بازی و بازیچه نگیرد و زندگی اصلی او را در عالمی دیگر قرار داد، پس آن انسانی که فهمید آهنگ خدا کرده و خداوند نیز متقابلا انسان را بسوی خود هدایت کرد تا جائی که بنده عاشق خدا شد و خدا بر بنده عشقورزید . چنین بنده ای به غیر خدا راضی نمیشود و نهایت آرزویش غیر خدا نیست. پس از عظمتت مقام خدای خویش در خوف است و به رحمت و مغفرت خدای خود امیدوار است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرتون راجب وبلاگمون چیه؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 89
  • کل نظرات : 28
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 23
  • آی پی دیروز : 14
  • بازدید امروز : 25
  • باردید دیروز : 15
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 87
  • بازدید ماه : 66
  • بازدید سال : 2,563
  • بازدید کلی : 91,676
  • کدهای اختصاصی
    پیج رنک گوگل تحلیل آمار سایت و وبلاگ SEO Reports for masjood.rozblog.com
    CoolSocial.net masjood.rozblog.com CoolSocial.net Badge
    masjood.rozblog.com Alexa/PageRank masjood.rozblog.com Real PR